-
شعر1-باغ گیلاس-من
سهشنبه 10 اردیبهشت 1398 17:53
دوست داشتنت مثل آواز جیرجیرک در تابستان است وقتی که پنجره باز باشد و برقصد بخار از چای داغ بعد از ظهر دوست داشتنت مثل خش خش برگ های پاییزی ست وقتی می دوم و هوا را از خالی تو پر می کنم فال بگیر ای روشن ترین خاطره از عبور بهار در قاب پنجره تو خیسی از باران و من طعم خاک باران خورده را دوست دارم صدای باد می آید و خس خس...
-
یادداشت 87-دروغگوی قرن
شنبه 7 اردیبهشت 1398 20:07
چقد "ع"بدجنسه.... فک کنم به علاقه من به "اون"پی برده که امروز بهم گفت :"اون" زن داره! سعی کردم خوددار باشم و چیزی نگم تا لو برم...اگه زن داشته باشه چی؟ من که خودم از اول ولش کرده بودم تا بیشتر وابسته اش نشم....این کی وقت کرد توی این 3-4ماه بره زن بگیره ؟؟؟؟ با مامان دعوا کردم و بهش گفتم...
-
یادداشت 86-قان قان
شنبه 7 اردیبهشت 1398 09:59
نگین -همکارم رفت....حالا تنها شدم سر کار .... بابا آخه این اگه منو بگیر بود توی این 7ماهی که اینجام میگرفتتم.... مامان میگه دیگه سرکار نرو بریم روستا زندگی کنیم....خونه بابابزرگ مرحوم....گفت اینجوری پول پیش رو ذخیره می کنیم و میریم مرغ و خروس پرورش می دیم و کاملا ارگانیک عمل می کنیم تا وقتی تو خوب بشی.... چه خوب دیگه...
-
یادداشت 85-ماهی ماهیه...ماهی شمال...
جمعه 6 اردیبهشت 1398 15:50
سرکارگر جدید بهم سخت میگیره و اذیتم می کنه....آخرش هم می گه به خاطر خودته تا قوی تر بشی.... آقا من نمی خوام اینجوری قوی بشم...شت تنگی نفسم یجوریه که انگار لوله بخاری نفتی گرفته و هی خارت خارت می کنه....کمتر از ده روز دیگه میرم بیمارستان فیروزگر.. حالا ببینم دکتر اونجا چی می گه...خدا کنه حالم بهتر بشه و یه کار بهتر...
-
یادداشت 84-مسیر پس از اتفاقات
سهشنبه 3 اردیبهشت 1398 13:36
اممممممممم....ضعف عضلات دارم ولی تنگی نفسم بهتر شده یکم.... بوفه رو به مامان واگذار کردم....حالا صبح ها استراحت می کنم و می خوابم.....سعی می کنم از استرس و عفونت دور بمونم....سعی می کنم مثبت باشم...اما مگه میشه؟ در پس هر اتفاقی حکمتی هست ...در پس هر دردسری یه مسیر پر هیجان از زندگی معلومه که منم خسته میشم و میگم بذار...
-
یادداشت 83-صبر ایوب
دوشنبه 2 اردیبهشت 1398 21:23
دیدنت اذیتم می کنه....کاش یا متوجه اشتباهت بشی یا هرگز نبینمت.... اوضاع در محل کار یکم آرومه و از جو و تشنج خارج شده....حالا مرددم....حالا نمی دونم که برم یا بمونم...پس کاری نکن که فقط به خاطر ندیدن تو برم..... بهشون گفتم 14اردیبهشت وقت دکتر دارم....اگه می تونی بهم مرخصی بده یا اخراجم کن....گفت درمانت مگه چقد طول می...
-
یادداشت 82-برام تصمیم بگیر
یکشنبه 1 اردیبهشت 1398 15:44
بعد از من هرگز نمی فهمی چرا تورو رها کردم....هرگز نمی فهمی به خاطر خودت ازت دور شدم ...هرگز نمی گیری چی شد ازت گذشتم! خانم(ع) انقد پر و بال گرفته به همه دستور میده و رئیس بازی در میاره...چقد ازش بدم میاد... اگه در مبارزه با بدنم شکست نمی خوردم یقینا یه روز حالشو می گرفتم.... وقتی با مامان مشورت می کنم در مورد ادامه...
-
یادداشت 81-رها کردن همه چیز
شنبه 31 فروردین 1398 14:53
ساندویچ گرفتن رو کنسل کردم...تصمیمو گرفتم...می خوام بوفه رو واگذار کنم و از کارم استعفا بدم.... تموم پس اندازی که توی قلکم بود شده 250هزار تومن که خمش سکه 500 تومنی بود...بردم سوپر مارکت و پست بانک چنجش کردم....امروز احتمالا آخرین روز کارمه....دلم براش تنگ میشه...می دونم پشیمون می شم و مامان باز بهم سرکوفت میزنه...
-
یادداشت 80-ورطه
جمعه 30 فروردین 1398 20:18
از بس فس فس کردم و نفسم تنگ بود تموم گلوم و دماغم درد گرفته... جدیدا آب و غذا توی گلوم گیر می کنه که این یعنی خیلی بده....سر کارگر جدید با من بده و راه براه یه چیزی بارم می کنه....عوضی... "اون "خیلی بیشعور و عوضیه...چون صندوقدار شیفت صبح رو خیلی تحویل می گیره و جواب سلام منو نمیده آشغال چیکار کنم چیکار کنم...
-
یادداشت 79-هیس
پنجشنبه 29 فروردین 1398 12:55
دیشب به مامان گفتم پولتو نمی خوام ولی لا اقل وقتایی که مریضم کنارم باش.... مامان امروز با من خوب شده و گفته باهام میاد تهران و کارامو دنبال می کنه....بیگ لایک داری ماهی دیشب با مدیر داخلی جدید حرف زدم....خیلی بده که منو تهدید می کنن...گفتن یکیو پیدا کردن که با 500تومن حاضره ظرف بشوره و فیش بزنه...اعصابمو خرد کردن...
-
یادداشت 78-به زودی
چهارشنبه 28 فروردین 1398 21:22
از وقتی سر کارگر رفته همه چیز بهم ریخته....دیگه حمایت کننده ندارم ...همه چیز سخت شده....ساعت دستشویی رفتنمون رو هم حساب می کنه این جدیده....بهم میگه بیکار شدی ظرف بشور یا ابمیوه درست کن....همش بهم می توپه.....من خسته ام....خیلی دلم گریه می خواد ولی نباید گریه کنم ...باید مرد بشم....باید قوی باشم....باید صبور بودنو یاد...
-
یادداشت 77-لیست بگیر گزارش بده
چهارشنبه 28 فروردین 1398 18:35
رو اعصابمه رو اعصابمه رو اعصابمه....دختره فتنه آشوب گر....نمی دونم بالاخره کی حال کیو می گیره....ولی امیدوارم یه روزی بدجوری کونش بسوزه....آشغال خود شیرین احتمالا من از اینجا برم...با این حال هر بار که "اون" رو می بینم از تصمیمم برمی گردم ولی بیماری بهم اجازه تصمیم گیری بیشتر رو نمیده....باید برم....با پشت...
-
یادداشت 76-سالی که نکوست از بهارش پیداست
چهارشنبه 28 فروردین 1398 13:49
دیشب داشتم از تنگی نفس می مردم...صبح رفتم دکتر...گفت درمانت ناقصه...اصلا تحت نظر نیستی...آزمایش آنتی بادی برام نوشت و تست ریه...کورتون هم نوشت گفت باید می خوردی.....خیلی نا امیدم ....خیلی درمونده ام.... زنگ زدم بیمارستان فیروزگر تهران وقت دکتر گرفتم ...14اردیبهشت 8:30صبح....به مامان زنگ زدم و اطلاع دادم تلفن رو روی من...
-
یادداشت 75-تنفس
سهشنبه 27 فروردین 1398 15:42
یه چیزی بگم؟ من خوب نشدم....تنگی نفس منو بیچاره کرده ....احتمالا این تابستون بمیرم....ولی لطفا شما به کمپین #نه به کالای ایرانی بپیوندید....چرا که اگه قرص ایرانی نبود من قطعا به این فلاکت نمی افتادم
-
یادداشت 74-ریدمان در فروشگاه
سهشنبه 27 فروردین 1398 08:27
سلام من مرخص شدم و دیروز اومدم خونه....دکتر می خواست برام کورتون بنویسه که من قبول نکردم ... وای یه اتفاق بدی افتاد دیروز سر کارم اقای سرکارگر بعد یه دعوای لفظی با مسئول خرید اخراج شد....باورم نمیشه از حالا به بعد فروشگاه به درک واصل میشه چون افراد نالایق میان بالا....صندوقدار شیفت صبح پر و بال میگیره و دوباره برام...
-
یادداشت 73-برکه آرامش
یکشنبه 25 فروردین 1398 14:41
فردا مرخص میشم...البته احساس نمی کنم که حالم خوب شده باشه....دارو اذیتم می کنه.... در حال حاضر در اتاق بستریم با سه تا مریض لگن بگیر محاصره شدم....عامل عفونت برام سم کشنده ست...هوای گرم عامل دوم مسمومیت منه...استرس عامل سوم تشدیده.... در هر حال سر کارگر و خانومش امروز اومدن ملاقاتم و صراحتا اعلام کردن جامو به کسی...
-
یادداشت 72-داروی ایرانی کثافت
یکشنبه 25 فروردین 1398 06:19
خسته شدم! از بیمارستان....از تنگی نفسم که به کندی خوب میشه....خسته شدم مامان منو ول کرد به امون خدا تا بره سرکارش....گفت غروب میاد....تا اون موقع من تنهایی چیکار کنم؟؟ هنوز خوب نشدم....کلافه ام...تموم دیشب رو نخوابیدم...اتاق گرمه و همراه بیمار بغلیم نمیذاره پنجره رو یکم باز کنیم هوا عوض بشه....آزمایشاتم همه سالمه ولی...
-
یادداشت 71-هنوز خبری نیست
شنبه 24 فروردین 1398 17:17
تنگی نفس امونم رو بریده....دکترم بدرد نمی خوره....خنگه...همونیه که قبل عمل دز قرصامو یدفه کم کرد....خوب نشدم...معلوم نیست چه بلایی سرم میاد...از اول امسال معلوم بود که چه سال گندی در پیش دارم...مریضی...اخراج شدن...بی کاری و نا امیدی...خدایا کمکم کن...احتمالا بعد از مرخصی صاحبکار زنگ میزنه میگه دیگه نیا....خیلی عجیبه...
-
یادداشت 70-نیومدن ملاقات
جمعه 23 فروردین 1398 23:17
هنوز خوب نیستم...دو روزه بستری شدم...هنوز وضعیتم ثابت نشده و دز قرصم تنظیم نیست....راستی سرکارگر و زنش که گفتن میان ملاقاتم نیومدن....چقد بده آدمو برای کار بخوان... فردا نباید برم بوفه....ساندویچ سفارش ندادم....راستی اتفاق عجیب اینکه صندوقدار شیفت صبح که من باهاش مشکل داشتم و ازش بدم میومد زنگ زد و حالم رو پرسید! من...
-
یادداشت 69-بر نمی گردی؟
جمعه 23 فروردین 1398 14:31
هنوز بیمارستانم...بخش اعصاب سرکارگر زنگ زد و گفت بر نمی گردی سرکار؟ گفتم نمیدونم دکتر گفته باید تحت نظر باشم....گفتم منیزیمم بالاست و آسم دارم.....من دروغ گفتم....چون میدونم اینو بهونه میکنه تا اخراجم کنه....میدونم قراره اخراج بشم واسه همین استرس دارم و حالم خوب نمیشه... گریه می کنم چون تنهام....چون مریم خواهرم به...
-
یادداشت 68-وقتی همه بفهمن
پنجشنبه 22 فروردین 1398 13:28
در بیمارستان بستری شدم...گفتن برای تنگی نفسم باید تحت نظر باشم.... مجبور شدم زنگ بزنم به رئیسم و بگم مامانم مریضه....یه ربع بعد زنش زنگ زد و مامان همه چیز رو لو داد.... چقدر بده وقتی که دیگران همه چیز رو بفهمن....اونوقت یه جور دیگه دوستت دارن....یه جور دیگه رفتار می کنن...وقتی که بفهمن باهات غیر معمولی رفتار می کنن از...
-
یادداشت 66-در مسیر گرگ شدن
سهشنبه 20 فروردین 1398 22:38
"گرگ شدن" و "گرگ بودن" نیاز به زمان داره....نیاز به زمان و تجربه تا فرد بتونه از خودش در برابر اتفاقات دفاع کنه....من دارم گرگ می شم....هرگز به کسی اعتماد نخواهم کرد..... دوباره مریضم....می دونم اعصابتون خرد میشه وقتی من هر دفه میگم حالم خوب نیست ...ولی تصور کنید نتونید نفس بکشید و برای نفس تقلا...
-
یادداشت 65-خیام
جمعه 16 فروردین 1398 22:38
از رنج کشیدن آدمی حر گردد قطره چو کشد حبس صدف در گردد گر مال نماند سر بماناد بجای پیمانه چو شد تهی دگر پر گردد خیام" خدایا کمکم کن از پا نیفتم
-
یادداشت 64-مادر درون
جمعه 16 فروردین 1398 18:17
یک سری چیز ها بدون تجربه کردن هم قابل فهم و درک هستند! من مادر نیستم ولی می تونم اونو درک کنم...درست شبیه احساسیه که به فرشم دارم...فرشی که یکسال و نه ماه براش زحمت کشیدم....مادر بودن احساسیه درست شبیه احساس مالکیت به شعر هام....من مادرم وقتی لبخند میزنم و برق عشق و تحسین رو در نگاه مخاطب خاصم می بینم ....فردا بوفه...
-
یادداشت 63-خود واقعی
جمعه 16 فروردین 1398 01:34
کاش ناگهان معجزه اتفاق بیفته.... دلم می خواد مشکلاتم تموم بشه...من میدونم آدم خوبی نیستم....می دونم یه تخته ام کمه....چرا با "اون" قهر کردم و دیگه سلامش نمی کنم؟ چرا با خواهرم قهرم؟ چرا با صندوقدار شیفت صبح مشکل دارم؟؟؟ از خودم بدم اومده و نمی تونم بخوابم....دلم برای خودم تنگ شده! کاش ناگهان معجزه بشه.......
-
یادداشت 62-رقص در باد
سهشنبه 13 فروردین 1398 21:55
اوضاع خوبه! بهتر از قبل....و من همچنان شنا می کنم....تعطیلات هم تموم شد و ما سیزده رو بدر کردیم....چند سال قبل ...من آدمی بودم به شدت وابسته،ترسو،تو سری خور و شکست خورده در هر چیزی....نمی خوام بگم الان ایده آل شدم ولی لا اقل الان مامانم دیگه بهم نمیگه آویزوون.... من روزای خوب گذشته رو از دست دادم....روزای حال...
-
یادداشت 61-خانه عنکبوت
یکشنبه 11 فروردین 1398 01:12
من و "اون" دیگه حتی به هم سلام نمی کنیم....امروز بعد از 10 روز بالاخره اومد ....به همه سلام کرد جز من....چقدر ازش بدم اومد....چقد ناراحت شدم....چقد فراموش کردن سخته..... تنهام تنهام تنهام تنهام....ادم وقتی مریض باشه همیشه یه مانعی هست تا نتونه به آرزوهاش فکر کنه....احساس می کنم جایگاه من در محل کار مثل خانه...
-
یادداشت 60-چهارشنبه سوری
سهشنبه 28 اسفند 1397 14:31
چهارشنبه سوری مبارک....البته من با این حالم باید پاشم برم سرکار....تف چهارشنبه سوری! وقتی که از روی 7 تا کپه آتیش می پری و هی با خودت می گی :سرخی تو از من ؛زردی من از تو! چه خوبه شاد بودن....چه خوبه در یه دنیای عاشقونه زندگی کردن....چه خوبه از ته دل خندیدن....چه خوبه آش درست کردم و کنار هم بودن ....آخ که چقدر کنار هم...
-
یادداشت 59-دو شخصیتی فضایی
دوشنبه 27 اسفند 1397 19:16
به نظر می رسه که "اون" خود درگیری داره....بهش سلام می کنم جواب نمیده...پوزخند می زنه و زیر لب ورد می خونه....نکبت....فکر کرده برام مهمه....خیالشم نمی رسه این کاراش به پشتمم نیست....آدم دو شخصیتی حالم خوبه...البته تا الان....کسی نمی دونه بعد ها چی میشه....کسی نمی دونه و این خوشحالم می کنه چون همه مون در مقام...
-
یادداشت 58 اندی
یکشنبه 26 اسفند 1397 13:14
دیروز نرفتم سرکار! حالم خوب نبود...امروزم نیست...ولی مجبورم برم...به مامان گفتم...فقط به جونم غر زد... بسه دیگه نا امیدی و حرفای پوچ... دیروز ناراحت بودم... گفتم برم بیرون پیاده روی ....مخصوص کنار رودخونه...روی تخته سنگ محبوبم...هندزفری رو گذاشتم گوشم و شروع کردم آهنگ های غمگین رو گوش دادن...قشنگ رفته بودم توی حس و...