ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
هنوز خوب نیستم...دو روزه بستری شدم...هنوز وضعیتم ثابت نشده و دز قرصم تنظیم نیست....راستی سرکارگر و زنش که گفتن میان ملاقاتم نیومدن....چقد بده آدمو برای کار بخوان...
فردا نباید برم بوفه....ساندویچ سفارش ندادم....راستی اتفاق عجیب اینکه صندوقدار شیفت صبح که من باهاش مشکل داشتم و ازش بدم میومد زنگ زد و حالم رو پرسید!
من چیکار کنم؟چه کاری ازم بر میاد؟ به نظر میرسه هر لحظه در حال از دست دادن زندگیم هستم....پول...سلامتی....کار....خوشبختی...افکار...
و آینده....هر لحظه نابود میشن و هر لحظه از خاکستر آرزوهام ققنوس جدیدی بدنیا میاد....چقدر می ترسم...چقدر تنهایی احساس غریبیه....می خوام برم خونه....می خوام برگردم به زندگی
ماهی چشماتو ببند....چون داری وارد یه موج بزرگ میشی....فکر کن که این یه سرسره آبیه...ازش لذت ببر تا به دریا برسی
سلام
امروز بهتری؟
سلام تقریبا
الکی بهم گفتی بهتری؟!
چه خوب که اون صندوقدار شیفت صبح انقدر ادم اجتماعی و مهربون و فهمیده ایه
نگران نباش هیچی از دست نمیره
مگه کار میخواد نون تو رو در بیاره خدا روزی رسونه هر اتفاقی بیفته خدا کمکت میکنه تو فقط نگران نباش تا بهتر بشی
ببخشید که منم نمیتونم بیام ملاقاتت