-
یادداشت 31-جزیره تنهایی
چهارشنبه 10 بهمن 1397 21:25
حرف نزن،حرف نزن،حرف نزن حساس نباش،گریه نکن،حرف بزن آدمها با همدیگه فرق دارن،نمیشه با همشون با یه متد رفتار کرد،نترس و ترست رو به دیگران نشون نده...باید قوی بشی...اگه میخوای گریه کن اما بعدش اشکاتو پاک کن و دوباره شروع کن....وقتایی که درد داری و دلت پره به کسی نگو....قوی شو مهدیه... برام توی آزمایشگاه بیمارستان کار...
-
یادداشت 30-تنهایی فراموش شده
چهارشنبه 10 بهمن 1397 19:03
چه بسیار آدمایی هستن که فکر می کنی قابل اعتماد هستن...اما نیستن...دروغگو ان و اعتماد کردن بهشون اشتباه محضه...اینجور ادما از هرکس دیگه ای خطرناک ترن.... کاش می شد کار نکنم...کاش می شد راحت و آزاد توی خونه بمونم و به تفریحاتم برسم و دیگه از این و اون حرف مفت نشنوم و شخصیتم خرد نشه....کاش می شد با کسی حرف زد ....کاش درد...
-
یادداشت 29-ها کن تا گرم بشی
سهشنبه 9 بهمن 1397 10:45
به کسی نمی گم مشکلاتم چیه....دوباره هرگز اونقد به کسی اعتماد نمی کنم تا بهم زخم زبون بزنه....یاد گرفتم شادی هامو با دیگران به اشتراک بذارم و دردامو واسه خودم نگه دارم....واسه همین وقتایی که ناراحتمو و ازم می پرسن چته میگم هیچی....فکر می کنن نازنازیم...فک می کنن مغرورم...فک می کنن خودمو می گیرم....اما نه....من فقط به...
-
یادداشت 28-تغییرات
سهشنبه 9 بهمن 1397 10:34
توی بوفه مدرسه نشستم و از سرما به خودم می لرزم.....دیدن بچه ها منو خوشحال می کنه....اونا شادن....دغدغه های ساده ای دارن....وقتی من غمگینم میان و ازم می پرسن چته....اونا همدیگرو دست میندازن تا بتونن منو بخندونن.... مورد توجه بودن خواسته هر فردیه .....اینکه وقتی ناراحتی ازت بپرسن چی شده....بهت بگن سلام خاله جون....سلام...
-
یادداشت 27-ازدواج
سهشنبه 9 بهمن 1397 00:41
مامان میگه ازدواج کن! دلم نمی خواد می خوام تنها باشم....تنهایی مستقل باشم....مشکلاتم رو حل کنم....می خوام روی پاهای خودم بیایستم ....میخوام قوی بشم.... باید چیکار کرد؟آیا ازینکه دنباله رو دخترای دیگه نرفتم،ازدواج نکردم یا بچه ندارم باید نگران باشم؟باید فکر کنم که از زندگی عقب افتادم؟؟ این مسائل منو بهم میریزه.... قدم...
-
یادداشت 26-حساس نباش خانوم نویسنده
دوشنبه 8 بهمن 1397 16:43
احساس بدی دارم! چرا احساس بدی دارم؟! چون احساس می کنم نا دیده گرفته شدم....احساس می کنم کسی شدم که میشه راحت کنارش گذاشت یا ازش عبور کرد....مهدیه بس کن!قرار بود دیگه حساس نباشی.....سخته سخته سخته..... امروز سه تا کتاب جدید خریدم...1-خزه نوشته هربر لوپوریه2-جوجه تیغی نوشته صلحی دلک3-روی پاهای خودم نوشته ایمی پروی........
-
یادداشت 25-به شود
دوشنبه 8 بهمن 1397 11:20
گاهی فکر می کنم واگذار کردن مسولیت و زدن به راه بی خیالی چاره راه منه....اما نمی تونم....نمی تونم خودمو ببخشم اگه کم بیارم و بازنده بشم.... درس اول مهم زندگیم:صبور باشم و زود قضاوت نکنم درس دوم:حساس نباشم و به کارا و حرفای دیگران اهمیت ندم درس سوم:بذارم همه چیز در زمان مناسب اتفاق بیفته باید قوی باشم....
-
یادداشت28-دوباره هرگزنه
یکشنبه 30 دی 1397 00:40
فردا برای بوفه مدرسه ماکارونی درست می کنم....بچه ها دوست دارن هرچند که من باید 6صبح پاشم....این یک ماهی که بچه ها امتحان داشتن و من نمی رفتم بوفه دلم براشون تنگ شده بود..اونا منو خاله ،خانم...یا مهدیه جون صدا می کنن...رازهاشونو بهم می گن....وقتایی که نارحتم دورم جمع میشن و سعی می کنن با دست انداختن همدیگه منو...
-
یادداشت 27-هنوز نه
یکشنبه 30 دی 1397 00:32
احساس می کنم کشش ندارم تا برای زندگی بجنگم....دو شیفته کار می کنم...از نظر مالی و روحی حمایت نمی شم....پدر بالای سرم نیست و تازه دارم با یه بیماری هم دست و پنجه نرم می کنم....همیشه در این ترس به سر می برم که کسی رازهای منو بفهمه...می ترسم ساده و دم دستی بشم ....می ترسم همه بفهمن که من آسیب پذیرم ...به لحظات تنهایی...
-
یادداشت 25-روی پاهای خودم
پنجشنبه 27 دی 1397 09:45
تا حالا 214تا کتاب خوندم اما هنوزم قوی نیستم...موقع استرس گریه ام می گیره...وقتی سرکارم و باهام بد حرف میزنن بغض می کنم ...همه بهم میگن خانم گریان....من باید چیکار کنم تا قوی تر بشم؟می خوام که دیگه گریه ام نگیره ....می خوام یه زن مستقل باشم و از عهده مشکلاتم بر بیام....می خوام روی پاهای خودم وایسم.... ************ یه...
-
شعر جدیدم-نیمه نیمه
جمعه 28 اردیبهشت 1397 13:05
نمی دانم/ شاید اگر صبح بود به انتظار می نشستم ظهر دیدن را/ ولی افسوس که نیمی از من در خواب دیشبم جا مانده / من بدون نیمه ام/ تنها نیمی از چیزیم/ نیمی از بودن/ نیمی از نبودن نیمه نیمه دیدن هرچیز/ مثل خوردن مخلوط عجیب سبزیجات است با زیتون/ برای کاهش وزن/ نیمه نیمه دیدن هرچیز شاید مثل بغل کردن خورشید است/ که می سوزاند/ و...
-
یادداشت 25-دد
پنجشنبه 13 اردیبهشت 1397 18:20
یه کار جدید شروع کردم،برای دخترخاله ام که مهندس عمرانه مقاله تبلیغاتی مینویسم،از پریروز....خوبه...در واقع از عهده اش بر میام.نوشتن رمانم به کندی در حال پیش رفتنه،چند روز قبل رفتم مصاحبه ی کاری برای یه کتابخونه....احتمالا به خاطر آرایشم همون اول میخواست ردم کنه ...اشتباهم این بود که از رژ یکمی جیغ استفاده کردم بر خلاف...
-
یادداشت23-جهان تسلسل وار
شنبه 8 اردیبهشت 1397 10:20
نمیشه انکار کرد نمیشه تسلیم شد نمیشه فراموش کرد..... به نظرم هر انسان یه جهانه که با جهان های دیگه در ارتباطه....درست مثل دونه های تسبیح به هم متصلیم....وقتی یکی ازین جهان ها نابود شد نمیشه گفت خب یکی حذف شد اشکال نداره....هر انسان و هر موجودی که هست با فقدانش روی جهان های دیگه تاثیر میذاره....روی حرکاتشون روی حرفاشون...
-
یادداشت 22-انگشت در دماغ
جمعه 7 اردیبهشت 1397 14:02
آدمایی هستیم که همش مینالیم ازینکه دنیا چقد نا عادلانه ست چرا عزیزانمون میمیرن یا مریض میشن....آدمایی هستیم که فک میکنیم در دنیا هیچگونه نظمی نیس و در واقع ملقمه ایه از آشفتگی های فراوان و پیاز داغ ها و بدی ها بدی ها بدی ها که نتیجه ی این آش شله قلم کار یه اسهال درست و حسابیه.... به نظرم اگه با دید جهان به خودت نگاه...
-
یادداشت 21-اندیشه ی رو به جلو
پنجشنبه 6 اردیبهشت 1397 18:31
توی یه کتابی خوندم علت تنفر ما از کسایی که دوسشون داشتیم اینه که اونا به عشق ما پاسخ زشتی دادن....ما متنفر میشیم چون میخایم اثر اون عشق رو در جهت معکوس پس بگیریم.... به مرحله ای رسیدم که بفهمم همه ی آدمایی که باهات میخندن و شادن دوستت نیستن و در عمل ممکنه حتی زیرآبتم بزنن...کسایی که اخموان و غر غرو ،ممکنه قلبای شیشه...
-
یادداشت20-خدای خوب تنها
پنجشنبه 26 بهمن 1396 21:58
جراحی کردم.....و تموم اتفاقای بد تموم شد.... یکشنبه 15بهمن ناگهان حالم بد شد و دچار تنگی نفس شدید شدم.....به همراه مامان رفتیم اورژانس و اونجا گفتن باید بستری بشه.....و همه چی پشت سر هم اتفاق افتاد....خدایی که بهش کفر میگفتم منو در آغوش گرفت و از میون بدترین ها عبور داد....ناگهان جراحی که در بیمارستان مورد نظر کار...
-
یادداشت17-سکوت من
جمعه 8 دی 1396 03:32
مجبور نیستم شاد باشم....مجبور نیستم مقاومت کنم...مجبور نیستم تظاهر کنم....مجبور نیستم ولی همشو انجام میدم تا خوب به نظر برسم.... گاهی چیزی فراتر از انتظارتمون ظاهر میشه....من حلش نمیکنم...دورش میزنم...زندگی اونقد کوتاهه که حتی لازم نیست به همه ی چراهای زندگیت پاسخ بدی....مثل پریدن از روی پرچین...عبور کن.....ترس...
-
یادداشت14-وجود محاط شده
چهارشنبه 15 آذر 1396 19:46
قرار عمل کنسل شد.... دکتر مغز و اعصاب بعد از دیدن نتایج نوار عصب و عضله ام گفت تقریبا نرمالی و الان احتیاجی به عمل نداری....و بعد ده جلسه فیزیوتراپی جهت تنگی نفس.... امروز جلسه ی 4بود.... خوشحالم که هیچکدوم از حرفای آن زن رمال درست از آب در نیومد....باید باور کنم یکی هست که حواسش به منه...کسی که مث مادرم نیست....مثل...
-
یادداشت 13-خانم استخاره ای
سهشنبه 7 آذر 1396 12:17
به استخاره اعتقاد داری؟ دوباره خل شدی مهدیه....از این تفکرات مازوخیسمیت معلومه.... مهدیه سالم:چی میگی؟الان سال 2017ست....مردم میخان برن کره ی اورانوس زندگی کنن...خاک بر سرت با این افکارغار نشینیت...همین حرفا رو میزتین که پیشرفت نمیکنین دیگه.... مهدیه مریض:راحیل (دوستم)تو به استخاره اعتقاد داری؟میشه از اون خانومی که...
-
یادداشت 12-زی
یکشنبه 5 آذر 1396 14:31
حالم خوبه.....بهتر از گذشته... فرش جدیدمو شروع کردم به بافتن....12تا بافتم....اسمش ترمه ترنجه.....قشنگه.... چه چیزی ممکنه به من بفهمونه که کوچیک و کمم؟چه چیزی باعث میشه یاد بگیرم بزرگم و قدرتمند؟....تنها خودم و افکارم...مهدیه قوی باش...حتی اگه نیستی..... چیزهایی هست که آدم هیچوقت دلیلشو نمیفهمم ....پس خودتو اذیت نکن...
-
یادداشت11-روزهای خوب پیشرو
دوشنبه 29 آبان 1396 15:52
حالم خوبه....تا جای ممکن خوب.... برای فرش بیمه شدم....کارای جراحی رو پیگیری میکنم....دیگه گریه نمیکنم و ناراحت نیستم....حالم خوبه....امید های کوچکی در من جوانه زده.....میخام مربی فرش بشم و آموزشگاه بزنم....برای کنکور پزشکی خودمو آماده کنم...زیبا باشم....حس زنده بودن رو از طبیعت پس بگیرم....به مرگ فکر نکنم....کتابمو...
-
یادداشت11-پذیرفتن
سهشنبه 23 آبان 1396 16:48
ترسای عجیبی تو جونمه که قابل تعریف نیست.....آدما از اینکه ترس هاشون اتفاق بیفتن میترسن..... دارم رو مریم کار میکنم تا بره از اون خانوم پیشگوئه به صورت نامحسوس بپرسه اونی که قراره بمیره کیه.....بعد برم جراحی کنم......چقد زندگی بغرنجه.....هیچ چیز تضمین شده نیست .....مثل دیدن طلوع صبح فردا برای افراد زلزله کرمانشاه........
-
یادداشت10-زمانی برای زندگی دوباره
شنبه 20 آبان 1396 19:15
بعضی وقتا مغز قدرت تفکر و تصمیم گیری خودشو از دست میده ....نمونش امروز من.... من لیسانس دارم....150تا کتاب خوندم....مینویسم....15سال درس خوندم....ولی وقتی جواب سی تی اسکنمو نشون دکتر دادم و اون گفت باید جراحی بشی.....فکرم کشید به اون خانومه که میگفت تو فالت میبینم یه لا الله الا الله دارین و یکیتون تا قبل عید می...
-
یادداشت 9-خوشبختی
جمعه 19 آبان 1396 20:40
خوشبختی.... اتفاقی نیست که پایدار باشه....تنها در لحضه ای اتفاق میفته و حس شیرینی رو در قلبت بوجود میاره..... خوشبختی....مثل دویدن باد لای موهات....مثل مهمون سرزده وقتی از تنهایی آه سرد میکشی....مثل سورپرایز شدن.....مثل برق تحسین در چشمان مخاطبت....مثل نور شیشه های رنگی خونه ی مادربزرگ....مثل سلامتی....مثل کش و قوس...
-
یادداشت8-گرفتاری
دوشنبه 8 آبان 1396 11:44
مردم میگن میخوان طولانی طولانی عمر کنن....چیزی حدود 120سال....چطور امکان پذیره؟و چی باعث میشه اینقد امیدوار باشیم در حالی که ممکنه همین فردا یه قاتل سریالی از خدا بی خبر سرمون رو گوش تا گوش ببره..... معمولن راجع به آدما زود قضاوت میکنم و بدبختانه همیشه حس ششمم درست جواب میده.....نمیخوام اینجوری باشه....در اکثر موارد...
-
یادداشت5-آن زن کم سواد مو نقره ای
سهشنبه 18 مهر 1396 16:53
لذت هایی هست بالاتر از ترس و تنهایی.... لذت هایی مثل فدا شدن در راه باورها و اعتقادات....مانند جنگیدن ...مانند تلاشهای کوچک...مانند چرت کوتاه بعدازظهر....لذتهایی که هیچ منطقی درکشون نمیکنه.... مامان واسه اربعین میخاد بره کربلا.....میگم مامان نه....خطرناکه....میگه نمیتونم دلم کشیده....میخام برم....میگم کشته میشی...میگه...
-
یادداشت4-تغییر خود
جمعه 14 مهر 1396 20:33
به این فکر میکنم که ای کاش میشد با یه چوب جادویی آدما رو اونجور که دلمون میخایم عوض کنیم....آه ای کاش بشه سنگ صبور(موجودی خیالی در ذهن من):چیه باز ؟غمگین و افسرده؟!شتر و پتر؟وارفتی؟ها؟جون بکن.... من:چیه؟عصبی هستی؟ سنگ:نه تورو که میبینم یاد غم و غصه هام میفتم،دریغ از یه خنده،بنال ببینم چه مرگته.... من:حوصله ندارم،رجوع...
-
یادداشت3-کله ای که بوی قرمه سبزی میدهد
جمعه 14 مهر 1396 10:04
عقاید و باورها.... مثل دوست داشتن نوع خاصی از غذاست.... به طور مثال من از قرمه سبزی متنفرم چون سبزه و بو میده ولی اگه این عقیده مو به کسی که قرمه سبزی دوست داره بگم در واقع به عقایدش توهین کردم چون از نظر اون خورشت خوشرنگه و فوق العاده اشتها برانگیز..... پس من عقاید خودمو برای خودم نگه میدارم و به عقاید دیگران هم...
-
یادداشت2-مبارزه با ترسها
پنجشنبه 13 مهر 1396 14:25
آدمایی هستن توی زندگیت که دلت میخاد ازشون تا جای ممکن دور بشی،اما نمیشه،هی نمیشه....میخای اما نمیتونی....چون به هم متصلید یا از خون یا از احساس یا کاری یا مالی و یا حتی خاطره.... برای منم بوده و هست،کسایی هستن که باعث میشن تو همیشه عصبی و ناراحت باشی تا جایی که به فکر خودکشی بیفتی....کسایی که باعث میشن در دل شب گریه...