دخترای باشگاه لاغر و خوش اندامن...البته چاق و شکم دار هم هستن ...اما من چشمم به اوناست که تا پارسال شبیه اشون بودم....
سه شنبه صبح ها میرم پیش روانپزشک...چون تا یک ماه قبل داشتم عقلم رو از دست می دادم...حالا خوبم...اما نه چندان...تمرکز ندارم...بی قرارم...روانپزشکم خانمه...به حرفلم گوش میده....نمی دونم عقلم پریشونه یا از بی گوش شنوایی اینجور شدم....
لباس برای باشگاه خریدم انقدرررررر ذوق کردم....ولی خوب شکمم چاق شده...مثل گذشته ازاندامم لذت نمی برم....خدایا ببخش که در زمان لاغریم به چاق ها می گفتم چاقالو
خواهی که سخت و سست جهان بر تو بگذرد
بگذر ز عهد سست و سخن های سخت خویش
اقا این کرونا چرا نمیره؟دیگه یکسال شد!حالا توی این هیر و ویر یکساعته دارم مامانمو قانع می کنم ایدز واکسن نداره...
حالا بیا تا گل برافشانیم و بعدش فلک را سخت بشکافیم....مگه مساله ای قابل حله؟
پس از کش و قوس های فراوان
پس از 1هفته بستری شدن در بخش اعصاب و روان
پس از زیاد شدن و کم شدن دز کورتون
من حالا اینجا هستم
با پا دردی که استرس پوکی استخوان رو بهم میده و دعا دعا می کنم نباشه
می دونی!راه که میرم دیگه چشمام سیاهی میره...درد می کنه...شدید
گاهی از خدا نا امیدم
گاهی دلم می گیره و میگم چرا من
گاهی ساکتم
گاهی فحش می دم
گاهی گریه می کنم
گاهی ....
حالا هفته ای سه بار میرم باشگاه...میگن لاغر شدی
کم کتاب می خونم...اشپزی کردنام کم شده...سریال کره ای می بینم هی دلم نودل می خواد.یه بار برای مامان درست کنم نودل خوشش نیومد...بازم میام حرف بزنیم
سلام خدای مهربون
من اینجا هستم !من اینجا هستم!!من اینجا هستم!!!
"برگرفته از کتاب تنهایی ای تی"