ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
در بیمارستان بستری شدم...گفتن برای تنگی نفسم باید تحت نظر باشم....
مجبور شدم زنگ بزنم به رئیسم و بگم مامانم مریضه....یه ربع بعد زنش زنگ زد و مامان همه چیز رو لو داد....
چقدر بده وقتی که دیگران همه چیز رو بفهمن....اونوقت یه جور دیگه دوستت دارن....یه جور دیگه رفتار می کنن...وقتی که بفهمن باهات غیر معمولی رفتار می کنن
از بعد مرخصیم می ترسم ...احتمالا برام دلسوزی می کنن...بعدش من همه چیز رو لو میدم ..بعدش اخراج میشم...بعدش "اون" دلیل موجهی برای دوست نداشتن من پیدا می کنه....بعدش تنها می شم....اونقد تنها که در سایه خودم محو میشم.....
می ترسم....راستش نه از بیماری...از تغییر کردن رفتار آدما با من...نباید تحت استرس باشم...نباید بدنم عفونی بشه....نباید دز داروم تغییر کنه...نباید فکر کنم....باید زنده بمونم...در هر شرایطی ماهی کوچولو باید به دریا برسه....نباید به جایی گیر کنه یا چیزی گولش بزنه....ماهی کوچولو شنا کن شنا کن شنا کن.....
دعا میکنم زود خوب شی
مرسی