به خودکشی فکر می کنم....از دردش می ترسم....و بعد میگم تنهایی مامانو چکار کنم....من یه زمان خیلی بلند پرواز بودم...چیشد سقوط کردم
اولین کارایی که یه روانپزشک میکنه نگاه کردن به بدنته...اینکه تکون می دی خودتو...پاتو می لرزونی..پرت و پلا میگی...و بعد مث ادم اعتراف می کنی چته...واقعا خسته نباشید
من افسرده ام....(به پشتم!خب نباش) داغونم....روزی 17تا قرص می خورم...بعضی وقتا یادم میره ....عوارض کورتون منو گرفته...دیگه یکسال و نسم شده...می گم ارزششو داشت؟بله...سخت نفس می کشیدم....خیلی سخت....
به مربی باشگاه گفتم دارو می خورم...امروزم به دختر همسایه....مامان میگه چرا میگیییییی...میگم اخه مگه چیه بگی دردتو ...وقتایی که میگی پات درد می کنه بی خود نمی گن خودش خوب میشه...من جرم نکردم فقط بیمارم
کوچک و ظریف بودم.....حالا شبیه یه هیولام.....شاید شرک...ایا شرک بهتره یا پری دریایی مهربون
باشگاه بودم...مچ و ساق های پام هنوز درد می کنه...خدایا پوکی استخون نباشه یهو...لعنت به کورتون که از چپ و راستش عوارض میریزه...به خودم می گم ایا اون روزهای خوب برمی گرده؟