ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
هنوز بیمارستانم...بخش اعصاب
سرکارگر زنگ زد و گفت بر نمی گردی سرکار؟ گفتم نمیدونم دکتر گفته باید تحت نظر باشم....گفتم منیزیمم بالاست و آسم دارم.....من دروغ گفتم....چون میدونم اینو بهونه میکنه تا اخراجم کنه....میدونم قراره اخراج بشم واسه همین استرس دارم و حالم خوب نمیشه...
گریه می کنم چون تنهام....چون مریم خواهرم به خودش زحمت نداد تا بیاد ببینتم...چون فامیلا نیومدن....چون مامان می خواد بره مدرسه فردا و من بیمارستان بمونم.....گریه می کنم چون تنهام و نمیدونم قراره چی بشه....
مبارزه با مقدرات ادمو فرسوده می کنه...شاید این سرآغاز یه ماجرای جدید در زندگی من باشه....شاید قراره یه اتفاق تازه رو تجربه کنم.....خدایا کمکم کن تا کم نیارم....
سلااااااااام خداروشکر که خوبی
ممنون منم خوبم
معلومه که دعا میکنم هرچند محتاجم به دعا
سلام مهدیه
نگرانت بودم چند بار اومدم گفتم شادی خبر مرخص شدنتو گذاشته باشی
دلم میخواد زود خوب شی
دلم میخواد بتونم خوشحالت کنم
به امید خدا همه چی درست میشه
خودت بهترین دیدو داری شاید این سرآغاز یه ماجرای جدید تو زندگیته...
سلام خوبم...تو خوبی؟ فعلا حالم خوبه...اما دکتر هنوز مرخصم نکرده....برام دعا کن