یادداشت 24

یادداشت 24

یادداشت های روزانه+داستان دنباله دار
یادداشت 24

یادداشت 24

یادداشت های روزانه+داستان دنباله دار

یادداشت 81-رها کردن همه چیز

ساندویچ گرفتن رو کنسل کردم...تصمیمو گرفتم...می خوام بوفه رو واگذار کنم و از کارم استعفا بدم....

تموم پس اندازی که توی قلکم بود شده 250هزار تومن که خمش سکه 500 تومنی بود...بردم سوپر مارکت و پست بانک چنجش کردم....امروز احتمالا آخرین روز کارمه....دلم براش تنگ میشه...می دونم پشیمون می شم و مامان باز بهم سرکوفت میزنه آویزوون...ولی من مراقب خودم نبودم....سخت کار کردم....تحت نظر نبودم بعد عمل...روزای سختی رو می گذرونم....

با خوردن کورتون اشتهامو از دست دادم....هنوز برای بیمه شدن اقدام نکردم...دیشب تنگی نفسم شدید شد....به مامان التماس کردم بریم بیمارستان گوش نکرد....حق داره بیچاره کاری ازش بر نمیاد....

ماهی فقط 2هفته صبر کن...بعدش میریم یه بیمارستان خوب...قول

دارم رها می کنم ...همه چیز رو  .دارم می گذرم تا بتونم سلامتیم رو بدست بیارم....نمی دونم قراره چی بشه....و هرگز هم نخواهم فهمید

در حال  جاضر ماهی کوچولو توی باتلاقه ....باید صبر کنه باید تصمیم بگیره ...باید انتخاب کنه

برای ماهی کوچولو دعا کنید 

یادداشت 80-ورطه

از بس فس فس کردم و نفسم تنگ بود تموم گلوم و دماغم درد گرفته...

جدیدا آب و غذا توی گلوم گیر می کنه که این یعنی خیلی بده....سر کارگر جدید با من بده و راه براه یه چیزی بارم می کنه....عوضی...

"اون "خیلی بیشعور و عوضیه...چون صندوقدار شیفت صبح رو خیلی تحویل می گیره و جواب سلام منو نمیده آشغال

چیکار کنم چیکار کنم چیکار کنم

یادداشت 79-هیس

دیشب به مامان گفتم پولتو نمی خوام ولی لا اقل وقتایی که مریضم کنارم باش....

مامان امروز با من خوب شده و گفته باهام میاد تهران و کارامو دنبال می کنه....بیگ لایک داری ماهی

دیشب با مدیر داخلی جدید حرف زدم....خیلی بده که منو تهدید می کنن...گفتن یکیو پیدا کردن که با 500تومن حاضره ظرف بشوره و فیش بزنه...اعصابمو خرد کردن کثافتا... امروز آزمایش آنتی بادی ازم گرفتن 10روز دیگه جوابش میاد....

کورتون می خورم روزی 1/2 احساس می کنم موثر بوده..البته یکم

دنبال کارم....یه کار دیگه که عذاب نکشم...

کار کردن با همکارای مرد خیلی راحت تر از همکارای زنه....همکار زنی که فتنه باشه و با حربه های زنونه دیگران رو کنترل کنه یقینا یه آشغال به تمام معناست که نمیشه باهاش مبارزه کرد....به قول یکی زنا پشت همو خالی می کنن  و چاه زیر پای هم می کنن....

مامان میگه صبر کن....صبر کن....صبر کن

مامان میگه معذرت می خوام که تو رو بدنیا آوردم و حالا اینجوری شدی

خدا کمکم کنه

یادداشت 78-به زودی

از وقتی سر کارگر رفته همه چیز بهم ریخته....دیگه حمایت کننده ندارم ...همه چیز سخت شده....ساعت دستشویی رفتنمون رو هم حساب می کنه این جدیده....بهم میگه بیکار شدی ظرف بشور یا ابمیوه درست کن....همش بهم می توپه.....من خسته ام....خیلی 

دلم گریه می خواد ولی نباید گریه کنم ...باید مرد بشم....باید قوی باشم....باید صبور بودنو یاد بگیرم...نمیدونم قبل از اینکه بندازنم بیرون از اینجا برم یا صبر کنم؟!

یادداشت 77-لیست بگیر گزارش بده

رو اعصابمه رو اعصابمه رو اعصابمه....دختره فتنه آشوب گر....نمی دونم بالاخره کی حال کیو می گیره....ولی امیدوارم یه روزی بدجوری کونش بسوزه....آشغال خود شیرین

احتمالا من از اینجا برم...با این حال هر بار که "اون" رو می بینم از تصمیمم برمی گردم ولی بیماری بهم اجازه تصمیم گیری بیشتر رو نمیده....باید برم....با پشت سر گذاشتن همه چیز در پشت سرم

...

مشکلات جدیدی که یا ایندفه بر اون پیروز میشم یا طبق معمول حل میشه:

-بیماری شدت یافته

-حقوق ضایع شده در محل کار

-از دست دادن کار و ندیدن اون

-مشکلم با صندوقدار شیفت صبح

-تابستون و هوای گرم

-تنظیم قرص

-پول برای درمانم

برام دعا کنید

یادداشت 76-سالی که نکوست از بهارش پیداست

دیشب داشتم از تنگی نفس می مردم...صبح رفتم دکتر...گفت درمانت ناقصه...اصلا تحت نظر نیستی...آزمایش آنتی بادی برام نوشت و تست ریه...کورتون هم نوشت گفت باید می خوردی.....خیلی نا امیدم ....خیلی درمونده ام....

زنگ زدم بیمارستان فیروزگر تهران وقت دکتر گرفتم ...14اردیبهشت 8:30صبح....به مامان زنگ زدم و اطلاع دادم تلفن رو روی من قطع کرد...

به خاله معصومه گفتم به کمکش احتیاج دارم گفت برنامه اشو چک می کنه ببینه می تونه باهام بیاد یا نه....

صندوقدار شیفت صبح یه فتنه ی واقعیه  ...خیلی آدم گربه صفتیه....انقد عشوه اومد که بعد دو ماه حقوقش رو 400بردن بالا ولی من نه ...چقدر ازش بدم میاد....

اگه حالم بد تر از این بشه احتمالا دیگه نرم سر کار

باید تنهایی دنبال درمانم باشم...باید پول جور کنم...باید فرشو بفروشم...باید زنده بمونم ...تنهایی تنهایی تنهایی....تنهایی مبارزه می کنم تا بشم امید همه ی کسایی که بعد من میان و تنهان....

امسال مسلما سال خوبی برام نبود....بیماریم شروع شد...دارم کارمو از دست میدم....و هزار تا مشکل دیگه....ولی باید تلاش کرد....باید تلاش کنم و از مامان بپرسم چرا منو تنها گذاشت وقتی که من هیچ وقت تنهاش نذاشتم....

چرا؟!

برام دعا کنید

یادداشت 75-تنفس

یه چیزی بگم؟ من خوب نشدم....تنگی نفس منو بیچاره کرده ....احتمالا این تابستون بمیرم....ولی لطفا شما به کمپین #نه به کالای ایرانی بپیوندید....چرا که اگه قرص ایرانی نبود من قطعا به این فلاکت نمی افتادم

یادداشت 74-ریدمان در فروشگاه

سلام من مرخص شدم و دیروز اومدم خونه....دکتر می خواست برام کورتون بنویسه که من قبول نکردم ...

وای یه اتفاق بدی افتاد دیروز سر کارم

اقای سرکارگر بعد یه دعوای لفظی با مسئول خرید اخراج شد....باورم نمیشه

از حالا به بعد فروشگاه به درک واصل میشه چون افراد نالایق میان بالا....صندوقدار شیفت صبح پر و بال میگیره و دوباره برام شاخ میشه...و در نهایت احتمالا اونقد خسته میشم که  از کارم استعفا میدم....

من گفته بودم به سرکارگر که این دختره فتنه است و بوی شر میده اینا باور نکردن....این منم میندازه بیرون حالا ببین کی گفتم....

امروز میرم بوفه....شبیه جنگ زده ها شده....هیچ وسیله ای توش نیست ..دوباره سفارش دادم...خدایا آن کن که آن به و مگذار مرا به که و مه.....

*کورتون بدن رو ضعیف می کنه تا بیماری کمرنگ بشه ...اگه کورتون بخورم بدنم در برابر بیماری مبارزه نمی کنه و ضعیف و تنبل میشه.....من بدنمو لوس نمی کنم..

برام دعا کنید

یادداشت 73-برکه آرامش

فردا مرخص میشم...البته احساس نمی کنم که حالم خوب شده باشه....دارو اذیتم می کنه....

در حال حاضر در اتاق بستریم با سه تا مریض لگن بگیر محاصره شدم....عامل عفونت برام سم کشنده ست...هوای گرم عامل دوم مسمومیت منه...استرس عامل سوم تشدیده....

در هر حال سر کارگر و خانومش امروز اومدن ملاقاتم و صراحتا اعلام کردن جامو به کسی ندادن و خبری از اخراج شدن نیست....زنگ زدم به داروخونه و گفتن داروی خارجی منو دارن...یکی از کساییه که بیماریه منو داره بهم گفته اسپری سالبوتامول برای وقتایی که نفسم تنگ میشه موثره....دکتر گفت تو داری خوب میشی داری خوب میشی و هیچ کدوم از اعضای بدنت درگیر نشده....و چون بدنت قوی تر شده داره نسبت به دارو واکنش نشون میده ولی تو حق نداری تا سه سال آینده دارو نخوری یا دزش رو تغییر بدی...

من می فهمم ولی آیا همه دور و بریام می فهمن چه دردی می کشم؟؟ 

تابستون فصل قشنگیه! فصل دویدن روی ماسه های خیس و داغ ساحل...فصل دراز کشیدن روی چمنی که از گرما بوی قرمه سبزی گرفته...فصل رقص نور پشت پلکهای بسته ی خواب بعد از ظهره....بی صبرانه منتظرم تا دوران گذار بیماریم تموم بشه تا من هم از تابستون و تموم موهبت هاش لذت ببرم....مامان صبح زود رفت مدرسه و بوفه رو اداره کرد....تنها بودم...و تنهایی چقد عجیبه...چون کسی نبود براش ناز کنم پس خودم بلند شدم و کارامو کردم در نتیجه خستگی و کسلی ازم پرید و یکمی سرخوشم..

در حال حاضر ماهی کوچولوی ما به برکه ی آرامش رسیده...ولی حالا حالاها مونده تا به دریا برسه....براش دعا کنید...هم برای ماهی کوچولو  و هم برای تموم ماهی های سرگردون دنیا....بوس بوس

پ.ن:ملاقلتی ها نمیرن...اعصابمو خرد کردن...فس فس گریه...اه اه

پ.ن2مامان هنوز نیومده

یادداشت 72-داروی ایرانی کثافت

خسته شدم! از بیمارستان....از تنگی نفسم که به کندی خوب میشه....خسته شدم

مامان منو ول کرد به امون خدا تا بره سرکارش....گفت غروب میاد....تا اون موقع من تنهایی چیکار کنم؟؟ هنوز خوب نشدم....کلافه ام...تموم دیشب رو نخوابیدم...اتاق گرمه و همراه بیمار بغلیم نمیذاره پنجره رو یکم باز کنیم هوا عوض بشه....آزمایشاتم همه سالمه ولی بازم می خوان خون بگیرن...من تنگی نفس کمی دارم....معلوم نیست کی مرخص بشم...با امروز میشه 4روز که نرفتم سرکار....میشه 2روز که نرفتم بوفه....خسته و کلافه ام....خدایا منو از این بازار شام نجات بده....لعنت به اون داروی ایرانی که خوردم...

یادداشت 71-هنوز خبری نیست

تنگی نفس امونم رو بریده....دکترم بدرد نمی خوره....خنگه...همونیه که قبل عمل دز قرصامو  یدفه کم کرد....خوب نشدم...معلوم نیست چه بلایی سرم میاد...از اول امسال معلوم بود که چه سال گندی در پیش دارم...مریضی...اخراج شدن...بی کاری و نا امیدی...خدایا  کمکم کن...احتمالا بعد از مرخصی صاحبکار زنگ میزنه میگه دیگه نیا....خیلی عجیبه که من رفتم ملاقات دخترش ولی اون نیومد ....اینجوری مواقع به خریت خودم پی میبرم . .اگه زنده موندم 3سال طول میکشه تا دارو به طور کامل از زندگیم حذف بشه و شبیه یه ادم عادی بشم....برام دعا کنید...برای تموم این سه سال...برای تمام ارزوهایی که کمرنگ میشن...برای بیم ها و امید های من....برای درد ها ...برای عشق هایی که منو نا دیده میگیرن...پرستار اومد  من برم

یادداشت 70-نیومدن ملاقات

هنوز خوب نیستم...دو روزه بستری شدم...هنوز وضعیتم ثابت نشده و دز قرصم تنظیم نیست....راستی سرکارگر و زنش که گفتن میان ملاقاتم نیومدن....چقد بده آدمو برای کار بخوان...

فردا نباید برم بوفه....ساندویچ سفارش ندادم....راستی اتفاق عجیب اینکه صندوقدار شیفت صبح که من باهاش مشکل داشتم و ازش بدم میومد زنگ زد و حالم رو پرسید!

من چیکار کنم؟چه کاری ازم بر میاد؟ به نظر میرسه هر لحظه در حال از دست دادن زندگیم هستم....پول...سلامتی....کار....خوشبختی...افکار...

و آینده....هر لحظه نابود میشن و هر لحظه از خاکستر آرزوهام ققنوس جدیدی بدنیا میاد....چقدر می ترسم...چقدر تنهایی احساس غریبیه....می خوام برم خونه....می خوام برگردم به زندگی

ماهی چشماتو ببند....چون داری وارد یه موج بزرگ میشی....فکر کن که این یه سرسره آبیه...ازش لذت ببر تا به دریا برسی

یادداشت 69-بر نمی گردی؟

هنوز بیمارستانم...بخش اعصاب

سرکارگر زنگ زد و گفت بر نمی گردی سرکار؟ گفتم نمیدونم دکتر گفته باید تحت نظر باشم....گفتم منیزیمم بالاست و آسم دارم.....من دروغ گفتم....چون میدونم اینو بهونه میکنه تا اخراجم کنه....میدونم قراره اخراج بشم واسه همین استرس دارم و حالم خوب نمیشه...

گریه می کنم چون تنهام....چون مریم خواهرم به خودش زحمت نداد تا بیاد ببینتم...چون فامیلا نیومدن....چون مامان می خواد بره مدرسه فردا و من بیمارستان بمونم.....گریه می کنم چون تنهام و نمیدونم قراره چی بشه....

مبارزه با مقدرات ادمو فرسوده می کنه...شاید این سرآغاز یه ماجرای جدید در زندگی من باشه....شاید قراره یه اتفاق تازه رو تجربه کنم.....خدایا کمکم کن تا کم نیارم....

یادداشت 68-وقتی همه بفهمن

در بیمارستان بستری شدم...گفتن برای تنگی نفسم باید تحت نظر باشم....

مجبور شدم زنگ بزنم به رئیسم و بگم مامانم مریضه....یه ربع بعد زنش زنگ زد و مامان همه چیز رو لو داد....

چقدر بده وقتی که دیگران همه چیز رو بفهمن....اونوقت یه جور دیگه دوستت دارن....یه جور دیگه رفتار می کنن...وقتی که بفهمن باهات غیر معمولی رفتار می کنن

از بعد مرخصیم می ترسم ...احتمالا برام دلسوزی می کنن...بعدش من همه چیز رو لو میدم ..بعدش اخراج میشم...بعدش "اون" دلیل موجهی برای دوست نداشتن من پیدا می کنه....بعدش تنها می شم....اونقد تنها که در سایه خودم محو میشم.....

می ترسم....راستش نه از بیماری...از تغییر کردن رفتار آدما با من...نباید تحت استرس باشم...نباید بدنم عفونی بشه....نباید دز داروم تغییر کنه...نباید فکر کنم....باید زنده بمونم...در هر شرایطی ماهی کوچولو باید به دریا برسه....نباید به جایی گیر کنه یا چیزی گولش بزنه....ماهی  کوچولو شنا کن شنا کن شنا کن.....

یادداشت 66-در مسیر گرگ شدن

"گرگ شدن" و "گرگ بودن" نیاز به زمان داره....نیاز به زمان و تجربه تا فرد بتونه از خودش در برابر اتفاقات دفاع کنه....من دارم گرگ می شم....هرگز به کسی اعتماد نخواهم کرد.....

دوباره مریضم....می دونم اعصابتون خرد میشه وقتی من هر دفه میگم حالم خوب نیست ...ولی تصور کنید نتونید نفس بکشید و برای نفس تقلا کنید ، از تنظیم کردن دز قرصتون درمونده بشین و در عین حال برید سر کار ....کار کنید و به مشتری ها لبخند بزنید...انگار که اتفاقی نیفتاده.....چقدر دلم می خواد برم خونه....چقدر دلم می خواد به نفس راحت و از سر آرامش بکشم....برام دعا کنید تا این گرگ مریض بتونه زنده بمونه....

مشکلاتم همیشه خود به خود و با صبر حل می شن....اما من بی طاقتم...من برای سلامت شدن و یک زندگی بی دغدغه بی طاقتم....اون روز کی از راه می رسه....کسی نمی دونه من این بهار و این تابستون رو پشت سر میگذارم یا نه...اما ادامه میدم حتی اگه نفس کشیدنم سخت باشه...اگه هر روز نا امید بشم بیفتم رو زمین و به گریه بیفتم بازم بلند میشم...دوباره دوباره دوباره....چرا که هر مشکلی می تونه حل بشه و هر دردی تسکین پیدا کنه

یادداشت 65-خیام

از رنج کشیدن آدمی حر گردد

قطره چو کشد حبس صدف در گردد

گر مال نماند سر بماناد بجای 

پیمانه چو شد تهی دگر پر گردد

خیام"

خدایا کمکم کن از پا نیفتم

یادداشت 64-مادر درون

یک سری چیز ها بدون تجربه کردن هم قابل فهم و درک هستند! من مادر نیستم ولی می تونم اونو  درک کنم...درست شبیه احساسیه که به فرشم دارم...فرشی که  یکسال و نه ماه براش زحمت کشیدم....مادر بودن احساسیه درست شبیه احساس مالکیت به شعر هام....من مادرم وقتی لبخند میزنم و برق عشق و تحسین رو در نگاه مخاطب خاصم می بینم ....فردا بوفه باز میشه....فردا میرم باشگاه...فردا شروع دوباره است برای ساختن خاطره های جدید و منحصر به فرد من....فردا من دوباره مادر 300 تا دانش آموز میشم.....

یادداشت 63-خود واقعی

کاش ناگهان معجزه اتفاق بیفته....

دلم می خواد مشکلاتم تموم بشه...من میدونم آدم خوبی نیستم....می دونم یه تخته ام کمه....چرا با "اون" قهر کردم و دیگه سلامش نمی کنم؟ چرا با خواهرم قهرم؟ چرا با صندوقدار شیفت صبح مشکل دارم؟؟؟ از خودم بدم اومده و نمی تونم بخوابم....دلم برای خودم تنگ شده!

کاش ناگهان معجزه بشه....

برام دعا کنید....تا مشکلاتم حل بشه و خود واقعیم رو پیدا کنم...

یادداشت 62-رقص در باد

اوضاع خوبه! بهتر از قبل....و من همچنان شنا می کنم....تعطیلات هم تموم شد و ما سیزده رو بدر کردیم....چند سال قبل ...من آدمی بودم به شدت وابسته،ترسو،تو سری خور و شکست خورده در هر چیزی....نمی خوام بگم الان ایده آل شدم ولی لا اقل الان مامانم دیگه بهم نمیگه آویزوون....

من روزای خوب گذشته رو از دست دادم....روزای حال خوب....روزای بی دغدغه گی....روزای شادابی....ولی فکر می کنم چیز های مهم تری رو بدست آوردم...صبر..تلاش و باور داشتن به خودم...من صبر می کنم و دنیا رو از دریچه ی واقعیت می بینم...هرگز خیال بافی نمی کنم....و به هیچ مردی وابسته نمی شم

یادداشت 61-خانه عنکبوت

من و "اون" دیگه حتی به هم سلام  نمی کنیم....امروز بعد از 10 روز بالاخره اومد ....به همه سلام کرد جز من....چقدر ازش بدم اومد....چقد ناراحت شدم....چقد فراموش کردن سخته.....

تنهام تنهام تنهام تنهام....ادم وقتی مریض باشه همیشه یه مانعی هست تا نتونه به آرزوهاش فکر کنه....احساس می کنم جایگاه من در محل کار مثل خانه ی عنکبوت سست و متزلزل شده.....چقد از همه چیز متنفرم.....کاش می شد دیگه سر کار نرم...کاش دیگه درد نکشم...کاش برم یه جای خیلی دور....مامان میگه ببرمت امامزاده شفا بگیری.....من دلم برای خودم می سوزه چون هیچکسو ندارم که دلش برام بسوزه....چقدر تنهایی ادامه دادن