یادداشت 24

یادداشت 24

یادداشت های روزانه+داستان دنباله دار
یادداشت 24

یادداشت 24

یادداشت های روزانه+داستان دنباله دار

یادداشت 97-بخند

از پسش بر بیا! با وجود تموم مشکلات و درد هات! برو جلو! داد بزن گریه کن ولی بازم ادامه بده!! میدونم گیجی و بی قراریت برای بیماری و داروهاته...پس اگه کسی مسخره ات کرد،بهت گفت خنگ و بی عرضه...ناراحت نشو....اون نمی دونه  که چرا....پس برو جلو...با یه امتیاز ویژه که تو نقص داری و می تونی برنده باشی....باهاشون بخند و نذار فکر کنن موفب شدن روت اثر بذارن....قوی باش ماهی کوچولوی بدون باله....شنا کن شنا کن شنا کن

یادداشت 96-قوی تنها

دختر قوی دختریه که بتونه از عهده دوست نداشته شدن بر بیاد!

پس بسه دیگه چس ناله.....

یادداشت 95-ماهی پفی

الان یکی بهم گفت چرا انقد صورتت پف کرده؟؟گفتم نمی دونم! گفت قرص اعصاب می خوری؟؟ گفتم اره

امروز اولین قرص اعصابو خوردم....کورتون هم هر یک روز در میون می خورم  ..می ترسمممممممممم

آینده تنها زمانیه که برای همه یکسانه....خدایا به کمکت احتیاج دارم  کمکم کن

یادداشت 94-تند تر

ماهی هیچوقت اصول و چارچوب خودتو به خاطر آدمای عوضی تغییر نده....همیشه خودت باش!

از وقتی قرص کامل مستینون رو می خورم گر می گیرم،گرمم میشه...جوش می زنم...احساس میکنم فشارم و گرمای درونم بالاست...ولی خب عوضش تنگی نفشم تقریبا بهتر شده!

بین بد و بدتر انتخاب خوردن قرص ها برای من بهتره....باید صبور بود! همیشه اتفاقای خوب رخ خواهند داد!

میدونم که باید دنبال یه کار بهتر باشم! حقوقم زیاد نیست، پیشرفتی وجود نداره،فشار عصبی و استرس زیاده،دیدن هر روزه ی خانم "ع" ،ترس از اخراج شدن و....باید دنبال یه کار جدید باشم!

اینجا همش بهم میگن قراره اخراجت کنیم! دیگه آخرش باید بگم به درک اخراجم کن!

عشق ادمو ضعیف می کنه....منم به خاطر اقای "ک"احمق اینجا موندگار شدم ...واقعا که چه حماقتی

کورتون نخوردم امروز....نمی دونم کار درستی بود یا نه....در حال حاضر در برهه ای از زندگیم قرار گرفتم که دلم می خواد بهم بگن چیکار کنم ....یک روزی تموم اتفاقات بد تموم میشه و خاطرات تاثیرگذارش باقی می مونن...

پ.ن:ماهی طلایی زنده می مونه...حتی اگه هر روز جوش بزنه...گریه کنه...عذاب بکشه ....ماهی طلایی برای خاطر یه روز شادی تند تر شنا کن

یادداشت 93-الو الو ماهی

یه صندوقدار جدید اومد! احساس خطر می کنم! بهم گفتن از فردا میاد کارا رو بهش یاد بده! چقدر احساس حماقت می کنم! باید زود تر برم یا صبر کنم تا منو بندازن بیرون؟؟ چقدر از آدمای دورو بدم میاد

آقای "ک" که من عاشقش بودم به یه دختر دیگه دلبسته شده! می دونم! حس زنونه ام بهم میگه! تموم شد! چقد بده حالم! از چند جهت باید در هم کوبیده بشم؟؟ دیگه نمیاد بهم سلام نمی کنه...بهم اهمیت نمیده ...چقدر دلم برای خل بازیای اون موقعمون تنگ شده...زن صاحبکار سابقم راست می گفت باهاش کل کل نکن چون خودت آسیب میبینی آخرش!

راست می گفت و من اشتباه کردم...چقدر همه چیز دور از دسترسه

آقای "ک" چقدر آشغالی که منو وابسته کردی! چقدر ازت بیزارم!

امروز خودمو بیمه کردم! بیمه آزاد! نمی خوام رکب بخورم و یدفه ای بهم بگن برو! این انصاف نیست وقتی که تموم تلاشم رو برای کامل بودن انجام دادم و حالا به اسن وضع افتادم که بی هیچ دلیلی بذارم برم! باید چیکار کنم؟! 

ماهی ،تو که از اولش می خواستی بری...پس ادا در نیار

من:این فرق می کنه....فرق داره رفتن ارادی با رفتن اجباری

-ولش کن...مهم نیست...صبر کن بندازنت بیرون  تا دیگه کسی نگه چرا نموندی...چرا رفتی

دلم برای آقای "ک" بی شعور تنگ میشه....

"من رشته وصل تو پاره می کنم

باشد گره خورد به تو نزدیک تر شوم"


"سعدی چو جورش می بری از پی او دیگر مرو

ای بصر من می روم؟ او می کشد قلاب را"

رها کن تا رها بشی

شعر من-

بر دهانم تار می تند

عنکبوت تنهایی

فریاد می زنم حنجره ام را

پر می کشد صد ها مگس از تنم

یادداشت 92-اقیانوس

تنگی نفسم بهتر شده...الان روزی سه تا قرص کامل مستینون می خورم که باعص میشه سرگیجه و دوبینی بگیرم که البته تحمل می کنم چون تنگی نفسم بهتر شده...مصرف کورتون رو کمتر کردم چون باعث شده بود هی گر بگیرم و فک کنم فشارم بالاست...البته چند وقته تپش قلب دارم و سردرد ..شاید فشار هم  رفته باشه بالا.....دیگه برم...ماهی میره که آینده رو رقم بزنه...در کنار کوسه ها....گرداب ها....امواج...و وووو می خوام به جای دریا به اقیانوس برسم...

یادداشت 91-فتنه

درد-درد -درد

دست و پاهام و همه وجودم درد می کنه....روزی 3تا قرص کامل مستینون می خورم...کورتون و ....

امروز اومدم سرکار! ساعت 9حرکت کردیم و12خونه بودیم...خانم ع فتنه گر رو مخمه....فعلا از در دوستی باهاش درومدم تا ببینم چی توی سرشه! 

برام دعا کنید تا ازین ورطه خلاص بشم

یادداشت 90-مسیر اتفاقات جدید

رفتم پیش دکتر معتمد در بیمارستان فیروزگر تهران!

جمعه عصر همراه با خاله معصومه،نرگس و محسن و مامان حرکت کردیم به سمت تهران،شب ساعت12:30خسته و کوفته رسیدیم!

صبح زود با اسنپ رفتیم بیمارستان ! دکتر ساعت 10 اومد! گفت آزمایش آنتی بادیت خوبه!مصرف کورتون رو به 1/2 یک روز در میون جابجا کرد و مستینون از روزی 1/4 و سپس روزی سه تا 1/2 الان تبدیل شد به روزی 3 تا کامل!!! گلوم درد می کنه! شاید به خاطر کورتون گلوم زخم شده و تاول شده.

.شاید عوارض قرصه..

شاید بیماریه...نمی دونم نمی دونم  و چقدر ندونستن سخته!

از نرگس 7تا کتاب خوب قرض گرفتم! فردا بر می گردم سر کار،چقدر دلم برای "اون" تنگ شده....حسش اومده سراغم!

ندای درونی من  با تشر بهم میگه:ماهییییی! این حرفا چیه میزنی؟ آشغال!

ولی جدی جدی کل امروز همش توی فکرم بود و کنار خودم فرضم کرده بودمش!

ندای درونی:ماهییییی

من:خب چیهههههه

پ.ن:مسیر زندگی رو دریاب! هر روز یه کاغذ جدیده برای نوشتن خاطرات هیجان انگیز یک انسان مستقل...زندگی کن

..در هر شرایطی...ماهی یه داستان تاثیرگذار باش...

پ.ن:توی اینترنت خوندم آزارتان(قرص جدیدم که سرکوب گر سیستم دفاعیه) می تونه باعث سرطان بشه...خدایا تروخدا این یکی دیگه نه


یادداشت89-من ماهی ام

باورم نمیشه! دارو ی لعنتی بعد دو ماه دردسر درست کردن برای من پیدا شد! اونم کجا؟! طبقه دوم کابینت بغل ماکارونی هاااااا

الان که فکرشو می کنم می بینم اگه دارو گم نمی شد من هرگز نمی فهمیدم که باید تحت نظر باشم و از خودم مراقبت کنم....

امروز میرم تهران...قراره من و مامان و خاله معصومه با دختر خاله ام نرگس بریم تهران خونه اشون و صبح بریم دکتر....پس انداز بوفه امو که شده 150تومن دادم مامان و گفتم برام خرج کن و پیش خاله ننال....گرفت!

بیشتر وقتا دو دلم....به علاقه ای که به "اون" دارم و باید انکارش کنم....به کاری که بهش عادت کردم و زندگیم شده ولی باید ولش کنم چون حقوقش کمه....بازم طبق معمول به این نتیجه رسیدم که مشکلاتم خود به خود حل میشه فقط من این وسط بیخود حرص می زنم....

گلو درد دارم....به خاطر کورتون بدنم ضعیف تر شده و احتمالا دیرتر خوب میشه...کبودی های بدنم هنوز خوب نشده ...همه میگن لاغر شدی....ولی خودم فک می کنم چاق شدم....الان یه عالمه بدهکاری دارم که با از دست دادن بوفه بهم رو آورده....318تومن مانده بدهی قبلی به ساندویچی....300تومن پول تعاونی به خاله ربابه....100تومنی که ازش خرید کردم....نمی صرفه واقعا نمی صرفه...از الان باید چطور زندگی کرد؟! مامان میگه با قناعت....

کاش راه حل تموم مشکلات زندگیمون تاگهان از طبقه دوم کابینت و بغل بسته های ماکارونی پیدا بشه....کاش تموم مشکلات لاینحل در کسری از ثانیه حل بشه....کاش امیدوار باشم و یکم اعتماد به نفسم بالا بره....تا دیگه سرکارگر جدید بهم نگه خودباخته ای که ترس توی چشماش معلومه!

راستی نگفتم؟با سرکارگر حرف زدم و گفتم چرا باهام بدی و به کارام حساس شدی؟ گفت نه تو استرس داری...چرا اتقد زود خودتو می بازی و دستپاچه میشی....گفتم: وقتی بهم گیر میدی و ضایعم می کنی اعصابم خرد میشه..

.گفت: از قصد می کنم تا تو قوی تر بشی....

گفتم:همه با یه روش نمی تونن قوی بشن ...اگه توی یه جنگل بخوان به همه حیوونا آموزش بدن که از درخت بره بالا شاید ببر بتونه ولی ماهی نمی تونه

گفت :خواستن توانستنه

گفتم آره ولی ماهی در طبیعتش نیست که بره بالا....لپ کلام اینه که از هرکسی با توجه به استعداد و ذاتی که داره انتظار داشته باش

گفت:حالا تو ماهی هستی یا ببر؟

گفتم:معلومه من ماهی ام!

حالا رفتار سرکارگر باهام خوب شده خداروشکر.....روزی چند بار ازم می پرسه"الان خوبی؟استرس نداری؟؟"

حقوقم کمه...حقوفم کمه....خیلی کمه....روزی 10تومن کرایه ام میشه ....


شعر 2-چشم باز می کنم-شعر 2

چشم باز می کنم

و می بینم که فرا رسیده است رویا

و نور پشت پلک هایم می رقصد

شاید که جشن شادی برپاست

و اگر چشم باز کنم

خورشید مردمک های مرده ام را ذوب کند

شاید که دیدن

واژه ای غریب برای یادآوری است

شاید که من مرده ام

و در انحنای روشن افکارم

بادبادک هوا کرده اند

من می ترسم

از های های و هی هی گریه های تو

شاید که بشکفد

بغض سفالیم

و ترک بردارد مجسمه استوار آزادی

چشم باز می کنم

و دیدن را

از دریچه چشم های تو تعریف خواهم کرد

بگذار روح بلولد در قصه کاج های مرده

و آنگاه هزاران کلاغ سفید

تولد پلک های مرا جشن بگیرند

تا من دوباره رویا ببینم

شعر1-باغ گیلاس-من

دوست داشتنت

مثل آواز جیرجیرک در تابستان است

وقتی که پنجره باز باشد

و برقصد بخار از چای داغ بعد از ظهر

دوست داشتنت

مثل خش خش برگ های پاییزی ست

وقتی می دوم

و هوا را از خالی تو پر می کنم

فال بگیر

ای روشن ترین خاطره از عبور بهار در قاب پنجره

تو خیسی از باران

و من طعم خاک باران خورده را دوست دارم

صدای باد می آید

و خس خس سینه ام

دست هایم یخ می زند

و از غلظت خون در رگ هایم

انبساط خاطره رنگ می بازد

به خودم می گویم

آیا صدایی که چون بال فرشتگان است

دویدن در باغ گیلاس را 

درک خواهد کرد؟

سر می کشم چای داغم را ....

یادداشت 87-دروغگوی قرن

چقد "ع"بدجنسه....

فک کنم به علاقه من به "اون"پی برده که امروز بهم گفت :"اون" زن داره!

سعی کردم خوددار باشم و چیزی نگم تا لو برم...اگه زن داشته باشه چی؟

من که خودم از اول ولش کرده بودم تا بیشتر وابسته اش نشم....این کی وقت کرد توی این 3-4ماه بره زن بگیره ؟؟؟؟

با مامان دعوا کردم و بهش گفتم تقصیر تو بود که من مریض شدم....به خاطر اینکه دفترچه درمانی مریم تموم شده و من مجبورم با هزینه آزاد برم دکتر ....تقصیر هیچکس نیست...ماهی اینو قبول کن 

در حال حاظر از بارگاه باریتعالی می خوام که اون زن نداشته باشه تا بیشتر از این شکسته نشم....نمی تونم برم که از خودش بپرسم....

باید با دوست دایی راجع به حقوقم صحبت کنم ...خیلی کمه...همش میره پای کرایه شبم....

ماهی ماهی ماهی ماهی یکم امیدوار باش...اون ادمی نیست که در کمال زن داشتنش باهات لاس بزنه یا یه جوری نگات کنه و بهت لبخند عاشقانه بزنه....

دوستش دارم....


یادداشت 86-قان قان

نگین -همکارم رفت....حالا تنها شدم سر کار ....

بابا آخه این اگه منو بگیر بود توی این 7ماهی که اینجام میگرفتتم....

مامان میگه دیگه سرکار نرو بریم روستا زندگی کنیم....خونه بابابزرگ مرحوم....گفت اینجوری پول پیش رو ذخیره می کنیم و میریم مرغ و خروس پرورش می دیم و کاملا ارگانیک عمل می کنیم تا وقتی تو خوب بشی....

چه خوب دیگه کار نکنم....اوف از مامان این پیشنهاد بعید بود....

الان بلدم شیر موز،فول میکس،وافل و ووو درست کنم...

مامان می گه خاله می گه پنجشنبه بریم تهران...گفتم اخر هفته مرخصی نمی دن....معضلی شده...

یادداشت 85-ماهی ماهیه...ماهی شمال...

سرکارگر جدید بهم سخت میگیره و اذیتم می کنه....آخرش هم می گه به خاطر خودته تا قوی تر بشی....

آقا من نمی خوام اینجوری قوی بشم...شت

تنگی نفسم یجوریه که انگار لوله بخاری نفتی گرفته و هی خارت خارت می کنه....کمتر از ده روز دیگه میرم بیمارستان فیروزگر.. حالا ببینم دکتر اونجا چی می گه...خدا کنه حالم بهتر بشه و یه کار بهتر پیدا کنم....

دلم برای خواهرم تنگ شده...خیلی....4ماهه ندیدمش

امسال سال خوبی خواهد بود؟ با وجود اینکه از اول امسال درگیر بیماری شدم...موقعیت کاریم متزلزل شد و کسی رو که دوستش داشتم رو از دست دادم؟ 

خدایا بهم کمک کن...تو هیچوقت نا امیدم نکردی

...

ماهی افتاده توی تور ماهی گیری....بهش زمان بدین....بهش وقت بدین تا تور رو پاره کنه

یادداشت 84-مسیر پس از اتفاقات

اممممممممم....ضعف عضلات دارم ولی تنگی نفسم بهتر شده یکم....

بوفه رو به مامان واگذار کردم....حالا صبح ها استراحت می کنم و می خوابم.....سعی می کنم از استرس و عفونت دور بمونم....سعی می کنم مثبت باشم...اما مگه میشه؟

در پس هر اتفاقی حکمتی هست ...در پس هر دردسری یه مسیر پر هیجان از زندگی

معلومه که منم خسته میشم و میگم بذار تموم بشه....ولی می خوام بدونم بعدش چه اتفاقی منتظرم بوده...پس جا نزن ماهی کوچولو....برو جلو حتی اگه دیگه زیبا نباشی....حتی اگه کسی تو رو نخواد....حتی اگه داغون بشی....ماهی شنا کن شنا کن شنا کن

یادداشت 83-صبر ایوب

دیدنت اذیتم می کنه....کاش یا متوجه اشتباهت بشی یا هرگز نبینمت....

اوضاع در محل کار یکم آرومه و از جو و تشنج خارج شده....حالا مرددم....حالا نمی دونم که برم یا بمونم...پس کاری نکن که فقط به خاطر ندیدن تو برم.....

بهشون گفتم 14اردیبهشت وقت دکتر دارم....اگه می تونی بهم مرخصی بده یا اخراجم کن....گفت درمانت مگه چقد طول می کشه؟گفتم شاید 3روز! گفت حالا درستش می کنیم نمی خواد بری....نمی دونم چقدر حرفش می تونه حقیقت داشته باشه یا بدنم چقدر دووم میاره و یا کی از ندیدن و تحویل نگرفتن"اون" اذیت نمی شم.....


یادداشت 82-برام تصمیم بگیر

بعد از من هرگز نمی فهمی چرا تورو رها کردم....هرگز نمی فهمی به خاطر خودت ازت دور شدم ...هرگز نمی گیری چی شد ازت گذشتم!

خانم(ع) انقد پر و بال گرفته به همه دستور میده و رئیس بازی در میاره...چقد ازش بدم میاد... اگه در مبارزه با بدنم شکست نمی خوردم یقینا یه روز حالشو می گرفتم....

وقتی با مامان مشورت می کنم در مورد ادامه کارم میگه خودت می دونی...ولی اگه کارتو از دست بدی دیگه نمی تونی کار بگیری...نمی تونی پول تعاونی بدی...توی خونه می میری....

مامان به خودش فکر می کنه و نمی گه چرا دخترم انقد بد نفس می کشه یا از چی در عذابه....

کورتون می خورم...روزی 1/2....باید بشه روزی یه کامل....نمی دونم قراره چی به سرم بیاد....

به قول نگین -یکی دیگه از همکارای خانم در سرکارم-با این سابقه کاری که داری قبل از اینکه بندازنت بیرون برو....می دونم "ع" عشوه گر یه روزی این کارو مس کنه....

برای ماهی کوچولو دعا کنید