فردا برای بوفه مدرسه ماکارونی درست می کنم....بچه ها دوست دارن هرچند که من باید 6صبح پاشم....این یک ماهی که بچه ها امتحان داشتن و من نمی رفتم بوفه دلم براشون تنگ شده بود..اونا منو خاله ،خانم...یا مهدیه جون صدا می کنن...رازهاشونو بهم می گن....وقتایی که نارحتم دورم جمع میشن و سعی می کنن با دست انداختن همدیگه منو بخندونن....اونا به من اعتماد می کنن و ازم می خوان حرفاشونو گوس کنم....من واقعا دوستشون دارم....فردا روز جدیدیه....
....
به هیچ پسری اونقد بها نخواهم داد تا با احساسم بازی کنه....من آقای "ک"رو فراموش می کنم و سعی می کنم تا با آدم جدیدی آشنا بشم....کسب که ناراحتی منو درک کنه و بهم احساس امنیت بده.....
.........
باید سرکار دومم جدی و موقر رفتار کنم...نباید بذارم کسی دردای منو بفهمه ....نباید داغون بشم.....میرم استخر و باشگاه....من یه زن تنهای مستقلم