-
یادداشت
یکشنبه 30 شهریور 1399 18:29
این روزا روزای سختیه بیماریم برگشته دارو ها اثر نمی کنن افسرده ام،می ترسم،استرس دارم،و موهام داره تند تند سفید میشه...این روزا خیلی روزای سختیه ولی مطمئنم خدا نمی ذاره اتفاق بدی برام بیفته...چنتا چیز هست که تا 40سالت نشد نمی فهمی: 1-با آشنا همکار نشو 2-با فامیل شریک نشو 3-موفقیت هاتو جار نزن 4-قبل از پیروزی جشن نگیر...
-
یادداشت
یکشنبه 30 شهریور 1399 18:26
روز های خوبی بود ...روزایی که سلامتی داشتم...چطور قدرشونو ندونستم...قدر روزایی که هرچی می خواستم می خوردم...هر جا می خواستم می رفتم...هر چی می پوشیدم بم میومد....چقدر خوشبخت بودم... یادم باشه بعد اینکه خوب شدم 1-پفک نمکی بخورم اونم یه بسته گنده 2-یه فنجون قهوه تلخ 3-یه عالمه فیلم کره ای ببینم 4-لباس تنگ با شلوار جین...
-
یادداشت
یکشنبه 30 شهریور 1399 18:21
میگن دیوار بزرگ چین که برای جلوگیری از حمله مغول ها ساخته شد هم نتونست این کشور رو از جنگ حفظ کنه.... فرمانده مغول ها نیازی نداشت تا سنگ هاق عظیم و غیر قابل نفوذ دیوار چین رو بشکنه...اون به خوبی می دونست که امپراطور چین چطور با مردمش رفتار میکنه...پس مقداری پول به نگهبانان دیوار داد و نگهبان درها رو براش گشود... گاهی...
-
یادداشت
شنبه 29 شهریور 1399 00:41
لعنت به همه ی چشم های شور دنیا لعنت به حال بد که نمیذاره از چیزی لذت ببری لعنت به ادمای بد که خدا هیچوقت مجازاتشون نمی کنه...لعنت به همه
-
یادداشت
شنبه 29 شهریور 1399 00:40
استرس دارم..برای استرسام هم استرس دارم...دکتر میگه استرس برات خوب نیست...ولی بازم دارم...ترس از عود بیماریم...دوا و دکتر...پیدا کردن داروی کمیاب...تنگی نفس...چشمهام...صدام...صورتم...بی آیندگی....استرس دارم...به میزان لازم
-
یادداشت
جمعه 28 شهریور 1399 23:00
خوشبختی؟ از زندگی لذت می بری؟آزادی؟عقیده ی مستقلی داری؟برنامه ای داری؟ نه!!
-
یادداشت
جمعه 28 شهریور 1399 22:59
قبل امسال رفتم شهر کتاب برای خودم دفتر برنامه ریزی خریدم و بعدش برای کل سال 99برنامه ریختم...شامل باشگاه...استخر....آرایشگاه...خرید...فرش بافی....لاغر کردن....شش ماه از سال گذشته یدونه کرونا نذاشت هیچ کاری بکنم
-
یادداشت
جمعه 28 شهریور 1399 22:56
بیا اخبار ببینیم....بیا برای بعدازظهر جمعه آبگوشت بذاریم...بعد با پیاز و نون بربری بخوریم....بیا مستند شبکه 4ببینیم...براس ساعت 5بریم پیاده روی ..بعدش چایی و شیرینی دانمارکی بیا برای شام ماکارونی بپزیم با مخلفات زیاد....بیا کولر رو روی سردترین درجه بذاریم و مث بید زیر پتو بلرزیم....بیا داستان بخونیم...بیا همو بغل...
-
یادداشت دخترونه
جمعه 28 شهریور 1399 19:44
از نظر من صورت نچرال و طبیعی و خوشگل شامل موارد زیره: 1-مژه های پر پشت و سیاه 2-ابروهای پهن و طبیعی و سیاه 3-دندونای سالم 4-لبخند زیبا 5-پوست صاف بقیه همه کشکه
-
یادداشت زنونه
جمعه 28 شهریور 1399 19:42
چنتا نکات ریز زنونه که بلدم رو باهاتون به اشتراک میذارم 1-وقتی دستتون می سوزه از خمیر دندون استفاده نکنین،کافیه ده دقیقه دستتون رو توی آرد سرد قرار بدین...بعدش ناحیه سوخته شده نه تاول می زنه و نه قرمز میشه 2-موهاتونو توی حموم شونه نونین اگه موهای پرپشت و قوی می خواین...ریشه ی موها سست میشه 3-اگه می خواین طعم به و مو...
-
یادداشت-صحت ایات قرانی
جمعه 28 شهریور 1399 19:36
نمونه دوم:و آب دریاها رو در کنار هم قرار دادیم بدون اینکه از مدار خود خارج بشن و یا در هم مخلوط بشن.... آیا میشه؟؟؟ بله...باید بگم جایی در جهان وجود داره که دو آب شور و شیرین در کنار هم قرار گرفتن(اقیانوس ها) و به دلیل اختلاف چگالی و ترکیبات و وزنی که دارن به هیچ وجه در هم ترکیب نمیشن... 3-ایا معجزه ی موسی که دریای...
-
یادداشت
جمعه 28 شهریور 1399 19:32
چنتا از واقعیت های علمی قران رو از نوجوونی تا حالا توی ذهنم مونده گفتم به شما هم بگم به دانشتون اضافه بشه 1-در قیامت آب دریا آتش می گیرد....چطور؟ خب همونطور که می دونید آب از ترکیب دو عنصر فعال اکسیژن و هیدروژن تشکیل شده که هر کدوم به تنهایی عاملی برای ایجاد آتش محسوب میشن...مولکول آب سخت ترین پیوند ها رو داره یعنی...
-
یادداشت
جمعه 28 شهریور 1399 19:26
بهترین درد زنونه ی دنیا:پریودی درد قشنگی توی دل و کمرت می چرخه....خشمت ناخوداگاه بروز میکنه همه هم تحملت می کنن...هر چقدر دوست داری سگ میشی و پاچه میگیری...با دل سیر گریه می کنی و هیچکی هم بت نمیگه زر زرو....دراز میکشی...باز اون درد قشنگ که شبیه سرماخوردگی بی حالت می کنه هست....بعد کیسه آب گرم که بذاری روی شکمت...
-
یادداشت
جمعه 28 شهریور 1399 10:48
برقا رو خاموش کن...لحاف رو بکش رو سرت...به تاریکی چشم بدوز...بخواب...به این امید که همش یه کابوس باشه
-
یادداشت
جمعه 28 شهریور 1399 10:27
مامان به خدا میگه...اون پیرمردی که اونجا نشسته(اشاره به بالا) کاش فرشا فروخته بشه دوا و درمون کنم....ازین وضع فلاگت انگیز....چاقی...و مشکلات بیشتر خلاص بشم....شدن آینه دق....برای چی بافتم اصن....ای پیرمرد ...نشستی بیکار؟بفروششون دیگه
-
یادداشت
جمعه 28 شهریور 1399 10:14
پسر خاله ام 22سالشه رل داره ...من بزرگترین دختر مجرد فامیلم...قلبم از حسادت و تتهایی داره می ترکه... میگم چته؟تو که حتی نیاز جنسی نداری!ازدواج کنی طرفو بدبخت کنی؟ میگم اخه همه ازدواج کردن میگه این یه کار روتینه جامعه است...ببین طبیعت ادما اینجوزی نیست مث هم زندگی کنن جامعه به ادما یه برنامه از پیش تایین شده میدع که...
-
یادداشت
پنجشنبه 27 شهریور 1399 10:36
یه دختر معمولی چیکار می کنه حموم میره...بعدش موهاشو با روغن نارگیل و بادام صفا میده....به ناخن های پاش لاک قرمز میزنه...موهاشو گوجه می کنه بالای سرش....اتاقشو جمع و جور می کنه.....لباساشو هفته ای یبار میشوره...تا چی بشه ناهاری شامی درست می کنه...گاهی کدبانو می شه...با لباسای مختلف جلوی آینه می رقصه...شال دور کمرش می...
-
یادداشت
پنجشنبه 27 شهریور 1399 10:30
خاله ر گفت:من فک می کردم مهدیه که دختر زرنگ تریه بتونه صاحب خونه و زندگی بشه....بتونه ادم موفقی بشه...اما الان برعکس شد...مریم مستقل شد مهدیه هیچی نشد خاله نمی شد راجبه زندگی من حدس و گمون نزدی؟نمی شد منو چش نمی زدی...نمی شد منو به خاک نمی زدی با چشم شورت
-
یادداشت
پنجشنبه 27 شهریور 1399 10:29
دختر بدی بودم...قبل از بیماری سرکش بودم...به مریم فحش های ناموسی می دادم...جیغ می زدم...از ته گلو....مامان و مریم از من می ترسیدند...وفتایی که دیوونه می شدم مریم ازم می ترسید و مث بید می لرزید....مامتن و مریم تا صبح گریه می کردند... اون موقع به مامان می گفتم تو افسرده ای...قرص می خوری..می خوای منم مث تو قرصی بشم؟ و...
-
یادداشت
پنجشنبه 27 شهریور 1399 10:26
18سالم بود...برای عروسی دختر همسایه تاپ و دامن کوتاه خریده بودم....لاغر بودم و بهم میومد...موهامو با اتو صاف کردم....رژ سرخ زدم و مدت ها جلوی آینه ی قدی اتاق چرخیدم....این تصویری از 18سالگی من بود....9سال قبل....
-
یادداشت
پنجشنبه 27 شهریور 1399 10:24
الان دزم 20شده...یعنی هر صبح که بیدار می شم 4تا قرص 5میلی می خورم....بعدش دماغم پر از فشار میشه. یدونه قرص فشار می خورم..بعد داروی اصلی رو می خورم...بعد از ناهار کلسیم می خورم...بعدازظهر شربت تقویتی و دوباره قرص اصلی....شب قرص اصلی و قرص فشار.... عجب دنیای قرصی شده
-
یادداشت
پنجشنبه 27 شهریور 1399 10:23
الهه گفت:زن ازون بچه دست بکش...اونو رها کن...خودتو از بند نجات بده زن گفت:چطور اینکارو بکنم؟من این مخلوق رو افریدم...ایا خدا منو رها می کنه؟ الهه سکوت کرد و تاجی از گل بر سر زن گذاشت
-
یادداشت
پنجشنبه 27 شهریور 1399 10:21
تمام دیشب رو کابوس دیدم...کابوس اینکه هنوز که نرفتم آزمایش خون بدم ببینم کورتون چقد از درون منو خراب کرده...راستش می ترسم...نمی رم....نمی تونم...
-
یادداشت
پنجشنبه 27 شهریور 1399 10:19
چنتا امید کوچولو تدی دلم تابیده با بچه های انجمن بیماری صحبت کردم...گفتن داروی آی وی که سه قبل زدم اگه دکتر بنویسه با دفترچه سه تومنه...می تونی بزنی تا یکسال و اینا کورتونت کم بشه... امروز امیدوارم...که بشه ...که راحت بشم از شر این دارو ... پروردگار گفت:اگه تنها یک ساعت تا پایان جهان مونده حق حیات رو از جوانه ای که به...
-
یادداشت
پنجشنبه 27 شهریور 1399 10:16
دست چپم دوباره بدون دلیل از دیشب درد می کنه...از اعصابه شیطان گفت خدایی که صداش می زنی چرا همه چیز رو ازت می گیره؟چرا تو رو سخت مجازات می کنه برای چیزایی که ناخواسته انجام میدی؟ شیطان گفت:من از بند رها شدم ...برای خودم زندگی می کنم...چرا منو پرستش نمی کنی انسان گفت:چون نمی خوام تنها باشم....
-
یادداشت
چهارشنبه 26 شهریور 1399 22:12
شیطون درونم میگه:ماهی!خودتو بکش...خودتو خلاص کن....تموم میشه همه چیز... نمی دونم چرا وسوسه نمیشم با اینکه این زندگی از جهنمم بدتره...به نظرم وسوسه شدنامون هم اختیاریه
-
یادداشت
چهارشنبه 26 شهریور 1399 22:12
شیطون درونم میگه:ماهی!خودتو بکش...خودتو خلاص کن....تموم میشه همه چیز... نمی دونم چرا وسوسه نمیشم با اینکه این زندگی از جهنمم بدتره...به نظرم وسوسه شدنامون هم اختیاریه
-
یادداشت
چهارشنبه 26 شهریور 1399 19:53
نگاهم عوض نشده....هیچ وقت عوض نمی شم...اوقات کمی بوده که توی زندگیم خوسحاام بودم...وقتی توی 20سالگیم برنده جایزه داستان نویسی شدم...وقتی 500تومن توی اون بی پولی بهم دادن...وقتی یکی از مقاله هامو چاپ کردن...وقتی بعد جراحیم با ارامش و بدون تنگی نفس خوابیدم....وقتی داستانام توی مسابقه برنده شد... افسوس هایی داشتم...وقتی...
-
یادداشت
چهارشنبه 26 شهریور 1399 19:39
کسی نیست...بی اندازه با همزادم تنهام...رفتم فال تاروت گرفتم...از قرار همزاد سمجی دارم که منو به سمت کارای بد سوق میده....ریدم بهش...یه چیزی هم بگم پشماتون بریزه...همزاد معمولا جنه همیشه از خودم می پرسم ایا بر می گرده؟آیا سلامتی،قرص نخوردن،زندگی بدون هر روز چاق شدن-بدون دغدغه برمی گرده؟؟؟ میگم ایا خدایی هست؟ایا خدا...
-
یادداشت
چهارشنبه 26 شهریور 1399 19:36
نماز خوندن مامان رو دوست دارم.امیدش به زندگی رو ....تلاشش رو...ایمانش رو...چادر سرکردناشو...نون خریدنش رو...حسرتاشو...حرفاشو...خلوت کردنش...تنهاییش...صبوریش...اینکه هنوز به من امید داره... یادم میاد اونقدر از بابام متنفر بودم که یه روزی که یه کیک گنده خریده بودیم و اورده بودیم خونه از ترس اینکه به اون هم چیزی برسه تا...