یادداشت 24

یادداشت 24

یادداشت های روزانه+داستان دنباله دار
یادداشت 24

یادداشت 24

یادداشت های روزانه+داستان دنباله دار

یادداشت

خاله ر گفت:من فک می کردم مهدیه که دختر زرنگ تریه بتونه صاحب خونه و زندگی بشه....بتونه ادم موفقی بشه...اما الان برعکس شد...مریم مستقل شد مهدیه هیچی نشد

خاله نمی شد راجبه زندگی من حدس و گمون نزدی؟نمی شد منو چش نمی زدی...نمی شد منو به خاک نمی زدی با چشم شورت

یادداشت

دختر بدی بودم...قبل از بیماری سرکش بودم...به مریم فحش های ناموسی می دادم...جیغ می زدم...از ته گلو....مامان و مریم از من می ترسیدند...وفتایی که دیوونه می شدم مریم ازم می ترسید و مث بید می لرزید....مامتن و مریم تا صبح گریه می کردند...

اون موقع به مامان می گفتم تو افسرده ای...قرص می خوری..می خوای منم مث تو قرصی بشم؟ و شدم و شدم بدجوری در فاصله ی 2سال بعد از اون حرف ها

گاهی خدا چه حکیمع...چه عادله...

یادداشت

18سالم بود...برای عروسی دختر همسایه تاپ و دامن کوتاه خریده بودم....لاغر بودم و بهم میومد...موهامو با اتو صاف کردم....رژ سرخ زدم و مدت ها جلوی آینه ی قدی اتاق چرخیدم....این تصویری از 18سالگی من بود....9سال قبل....

یادداشت

الان دزم 20شده...یعنی هر صبح که بیدار می شم 4تا قرص 5میلی می خورم....بعدش دماغم پر از فشار میشه.  یدونه قرص فشار می خورم..بعد داروی اصلی رو می خورم...بعد از ناهار کلسیم می خورم...بعدازظهر شربت تقویتی و دوباره قرص اصلی....شب قرص اصلی و قرص فشار....

عجب دنیای قرصی شده

یادداشت

الهه گفت:زن ازون بچه دست بکش...اونو رها کن...خودتو از بند نجات بده

زن گفت:چطور اینکارو بکنم؟من این مخلوق رو افریدم...ایا خدا منو رها می کنه؟

الهه سکوت کرد و تاجی از گل بر سر زن گذاشت

یادداشت

تمام دیشب رو کابوس دیدم...کابوس اینکه هنوز که نرفتم آزمایش خون بدم ببینم کورتون چقد از درون منو خراب کرده...راستش می ترسم...نمی رم....نمی تونم...

یادداشت

چنتا امید کوچولو تدی دلم تابیده

با بچه های انجمن بیماری صحبت کردم...گفتن داروی آی وی که سه قبل زدم اگه دکتر بنویسه با دفترچه سه تومنه...می تونی بزنی تا یکسال و اینا کورتونت کم بشه...

امروز امیدوارم...که بشه ...که راحت بشم از شر این دارو ...

پروردگار گفت:اگه تنها یک ساعت تا پایان جهان مونده حق حیات رو از جوانه ای که به تازگی در دل خاک کاشته ای نگیر...شاید هنوز امیدی باشد

حالا فقط باید خیلی پیگیر بود...هی زنگ زد...شایدم یک ماه طول بکشه به دستم برسه...اما برسه...خدایا برسه....خدایا همه ی نا ممکن ها رو ممکن کن

یادداشت

دست چپم دوباره بدون دلیل از دیشب درد می کنه...از اعصابه

شیطان گفت خدایی که صداش می زنی چرا همه چیز رو ازت می گیره؟چرا تو رو سخت مجازات می کنه برای چیزایی که ناخواسته انجام میدی؟

شیطان گفت:من از بند رها شدم ...برای خودم زندگی می کنم...چرا منو پرستش نمی کنی

انسان گفت:چون نمی خوام تنها باشم....

یادداشت

شیطون درونم میگه:ماهی!خودتو  بکش...خودتو خلاص کن....تموم میشه همه چیز...

نمی دونم چرا وسوسه نمیشم

با اینکه این زندگی از جهنمم بدتره...به نظرم وسوسه شدنامون هم اختیاریه

یادداشت

شیطون درونم میگه:ماهی!خودتو  بکش...خودتو خلاص کن....تموم میشه همه چیز...

نمی دونم چرا وسوسه نمیشم

با اینکه این زندگی از جهنمم بدتره...به نظرم وسوسه شدنامون هم اختیاریه

یادداشت

نگاهم عوض نشده....هیچ وقت عوض نمی شم...اوقات کمی بوده که توی زندگیم خوسحاام بودم...وقتی توی 20سالگیم برنده جایزه داستان نویسی شدم...وقتی 500تومن توی اون بی پولی بهم دادن...وقتی یکی از مقاله هامو چاپ کردن...وقتی بعد جراحیم با ارامش و بدون تنگی نفس خوابیدم....وقتی داستانام توی مسابقه برنده شد...

افسوس هایی داشتم...وقتی جهیزه ی خواهرم رو دیدم ..وقتی عروس شد..وقتی به خاطر کارای بابام توی 20سالگی میرفتم دادگاه و پاسگاه...وقتی بابام منو میزد و با گریه میرفتم مدرسه...وقتی بهم میگفت زبونتو میبرم....وقتی از پنجره فرار می کردم...وقتایی که تا صبح نمی خوابیدم چون می ترسیدم منو بکشه...وقتی که ازم شکایت کرد که بیا خرج منو بکش ...حسرت هایی دارم...لذت امنیت در جمع خانواده...جمع صمیمی...لوس بازیای نامزدی...مورد توجه واقع شدن...آشپزی با عشق برای عزیزام...خندیدن بدون دلیل...سفر ...حسرت هایی دارم...کتک نخوردن وقتی می دونی باز یه بهونه جور میکنه تورو بزنه...تورو جلوی همه تحقیر کنه...حسرت هایی دارم...آرزوهایی ..نه ارزویی جز سلامتی ندارم....

همدیگرو با بیماری نفرین نکنید

یادداشت

کسی نیست...بی اندازه با همزادم تنهام...رفتم فال تاروت گرفتم...از قرار همزاد سمجی دارم که منو به سمت کارای بد سوق میده....ریدم بهش...یه چیزی هم بگم پشماتون بریزه...همزاد معمولا جنه

همیشه از خودم می پرسم ایا بر می گرده؟آیا سلامتی،قرص نخوردن،زندگی بدون هر روز چاق شدن-بدون دغدغه برمی گرده؟؟؟

میگم ایا خدایی هست؟ایا خدا کاری ازش بر میاد؟ امروز ضعف نداشتم....دیگه دارم به خار چیزای کوچیک خدارو شکر می کنم منی که اونقدر مغرور بودم که فکر می کردم کل دنیا بهم بدهکاره و واسم کمه....

یادداشت

نماز خوندن مامان رو دوست دارم.امیدش به زندگی رو ....تلاشش رو...ایمانش رو...چادر سرکردناشو...نون خریدنش رو...حسرتاشو...حرفاشو...خلوت کردنش...تنهاییش...صبوریش...اینکه هنوز به من امید داره...

یادم میاد اونقدر از بابام متنفر بودم که یه روزی که یه کیک گنده خریده بودیم و اورده بودیم خونه از ترس اینکه به اون هم چیزی برسه تا جایی که دلدرد بگیرم خوردم همشو ...

حال بد الان من تقاص بد کارای گذشته مه...

نمیگم بیمار شدن تقاصه...میگم گریه هام...نا امیدیم و حال روحیم به خاطر کارای بدمه....من بد بودم...خیلی بد


یادداشت

بعضی غذاها داغش خوشمزه تره مث سوپ...بعضی ها سردش مث کوکو یا کتلت

جایی خوندم علف هرز وجود نداره بلکه جایی که رشد می کنه ممکنه ازش علف هرز بسازه...مثلا یه گل رز وسط دشت کاکتوس یه علف هرزه...یه درخت میوه وسط باغچه سبزیجات علف هرزه...یه دختر حساس بین یه خانواده ی دیوونه علف هرزه...

علف هرز زندگیت نباش...بذار باد تورو با خودش ببره

یادداشت

از وقتس دوباره بیماری برگشته تموم مسئولیت های خونه افتاده روی دوش مامان...براش ناراحتم که وقتق غذا می پزه و من می خورم به جای تشکر گریه می کنم...

ماهی می دونستی اینجوری میشه؟نه بخدا نمی دونستم....

ماهی ارزوت چیه

-یا خوب بشم یا بمیرم....حد وسط نمی خوام

زندگی چقدر حقیره

یادداشت

بیا بنویسیم رو درخت-رو زمین -رو تن پرنده

روز هفتم دز20....الحمدالله ...گوش شیطون کر امروز ضعف ندارم....البته فشار اینا بالاست ها

استرس هایی دارم...ازینکه کورتون داره منو خراب تر می کنه....اینکه چشامو نابود کرد و هر وقت می خوردم شل میشه پر و پاچه ی چشمم....اینکه صورتمم ضعف داره....اینکه تحمل نداشته باشم....اینکه بزن به جاهای حیاتی تر...اینکه چقدر از پاییز متنفرم چون هر سال که از راه میرسه حال من بدتر میشه....

چقدر دلم می خواد بدنوسابقمو بدست بیارم و اینهمه باد و بروت و ورمم بخوابه...دزم کم بشه...شاد باشم...مامان رو به مرگ نگیرم...

جدیدا مامان میگه می خواد فرار کنه...من چقدر آشغالم

یادداشت

داستانی سکسی می خونم ولی انگار نه انگار...حالی به حالیم نمیشه....انگار دارم کتاب درسی می خونم....

خونه ی ما انرژی منفی داره....غروباش دلگیره...بی روحه...چندشه...خرداد میریم جای دیگع...یکی از فانتزی هام اینه یه ادم فضایس منو بدزده و ببره سفینه اش.... روم ازمایش اتجام بده و بیماری منو بکشه بیرون....تا این حد رویا پرداز

یادداشت

بیا سریال کره ای ببینیم...توی اینستاگرام بچرخیم....ضعف بدنمون که رفت بریم باشگاه 20کیلو کم کنیم...بیا خوب بشیم ماهی...بیا از پریودی و حال بد سرماخوردگی لذت ببریم...بیا بریم یه مرغ درسته رو روی ذغال کباب کنیم...بیا تموم لباساس دراور رو بشوریم.بیا صبر کنیم تا 2ماه بشه و باط دز دارو رو کم کنیم...بیا بخندیم...بیا چرت و پرت بگیم...بیا شال ببندیم دور کمرمون تا باریک بشه...بیا پولکی با چایی بخوریم...بیا کتاب بخونیم...بیا به بارون نگاهرکنیم...بیا عطر کاه و یونچه رو با لذت ببریم توی وجودمون...بیا وقتی سگای ولگرد می دوان دنبالمون فرار کنیم...بیا یه گربه از توی کوچخ رو به فرزندی قبول کنیم...بیا بد نباشیم...بیا قصه بنویسیم

.بیا سیب زمینی بی رگ باشیم...بیا به هیچی فکر نکنیم...بیا بخوابیم...بیا قول ندیم که فردا چیکار کنیم..بیا بریم توی شالیزار بدوایم...بیا سبزی خوردن بخریم...بیا پولک ماهی رو بگیریم...بیا کتاب بچینیم توی کتابخونه...بیا قرصامونو سر وقت بخوریم...بیا دعوا کنیم و بگیم همش تقصیر تو بود...بیا توی صورت هم تف کنیم...بیا گریه کنیم...بیا بالن آرزو هوا کنیم..

بیا نامه بندازیم توی رودخونه...بیا بریم کنار صخره ی کنار رودخونه بشینیم...بیا دستای همو بگیریم...بیا ابروهامونو پر کنیم...بیا شام رژیمی بخوریم...بیا زندگی کنیم

یادداشت

چای تلخ بعدازظهر...صداس بچه ها توی کوچه...دیدن برگ درختا که داره زرد میشه...احساس نزدیک شدن پاییز ...هورت وشیدن سوپ داغ داغ در روزای سرد سرد

من مثل شیطونم....درست به همون وسوسه کنندگی

همش درحال گول زدن هستم...ماهی شیطون نباش

راستی چرا من هیچ پسری رو اغوا نمی کنم؟برام آسونه...ولی متاسفانه حوصله شو ندارم....

یادداشت

مژه هام بلنده...دوستشون دارم...ابروهام کشیده و پر پشت و سیاهه...دوستشون دارم....استعداد نویسندگی دارم...زاویه فک دارم...چاق و تپلم...لبام خشگل و سکسیه...

راستی از وقتی دارو می خورم دیگه احساس نیاز جنسی نمی کنم...عجیبه دارم مقطوع النسل میشم