یادداشت 24

یادداشت 24

یادداشت های روزانه+داستان دنباله دار
یادداشت 24

یادداشت 24

یادداشت های روزانه+داستان دنباله دار

یادداشت 113-شیشه امید

دختر کوچولو گریه می کرد..دختر کوچولو برای تموم اتفاقات ریز و درشت دنیا گریه می کرد...اون شادی ها رو نمی دید..اخه یاد نگرفته بود شاد باشه...اون تیرگی ها...بدی ها...غم ها و درد ها رو مثل آهن ربا به خودش جذب می کرد..تا اینکه هرچی به عمرش اضافه تر میشد ذخیره نور امید در وجودش افت می کرد...تا اینکه یک روز...دختر کوچولو بعد از اینکه یه عالمه گریه کرده بود فهمید که دیکه شیشه امیدش خالی شده....دختر کوچولو دیگه گریه نکرد....اخه با نیروی امید بود که اون دلش برای همه چیز دنیا می سوخت و می خواست گریه کنه....بدون شیشه امیدش دلش نسوخت دیگه...چون تهشو دید...ته ته نا امیدی رو...ته غم رو...و اون وقت دیگه گریه نکرد...و قلبش سخت و بلوری شد...پنداری بلور سرد حوض فیروزه ای....دختر با قلب بلورینش به خورشید پناه برد...چشماشو بست تا خورشید بلور قلبشو آب کنه ..نور پشت پلکاش بود...سخت و سوزنده...و بعد سکوت دنیایی که سر تعظیم فرود آورده بودند در برابر هرچه که هست...در برابر غم...در برابر شادی...در برابر امید...دختر صدای پر زدن سنجاقک ها رو از روی مرداب خطر شنید...صدای رقص باد بین دستای درختای میوه داری که نمی ترسیدن میوه هاشون بیفته روی خاک....صدای تپش قلب زمین وقتی که رود جاری بود و زندگی رو ادامه دار می کرد....این بود زندگی....دختر برای اولین بار در عمرش از زندگی لذت برد و لبخند زد...و حس کرد که زندگی چقدر زیباست حتی در کنار بدی ها...دختر شیشه امیدش رو پر کرد از صدا...از نور...از لبخند...از امید...از آینده

نظرات 1 + ارسال نظر
نگاه جمعه 15 شهریور 1398 ساعت 21:54

دختر کوچولو نمیدونست ولی خیلیا همیشه به یادش میفتادن و از راه دور دعاش میکردن و دلشون میخواست لباش همیشه خندون باشه

خیلی ممنونم لطف داری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد