والا دستمو کشید و پرت شدم توی لاکتر...دقایقی سکوت برقرار شد و فقط صدای بارون و قیژ قیژ چرخ ماشین میومد تا اینکه
والا:اینجا چیکار می کنی دختر؟؟می دونی چقدر برای یه غیر نظامی خطرناکه که اینجا باشه؟؟
با آستینم صورتم رو خشک کردم و در همون حال آروم بهش گفتم:مجبور بودم
والا که انگار از بی تفاوتی من حرصش گرفته بود اسلحه اشو جابجا کرد و گفت:برای چی مجبورررر بودی؟
-لوکا داره میاد کوزو
والا با تعجب تکرار کرد:لوکا؟
-برادر ناتنی ام...اون قایمکی سوار لاکتر شده...اگه کشته بشه چی؟اون یه سرباز دوره مقدماتیه و تا حالا توی یه جنگ واقعی نبوده ...می فهمی؟؟
والا لب هاشو روی هم فشرد و گفت:تو خودت هم حتی یه سرباز صفر نیستی...اشتباه کردی که اومدی
و بعد والا دست کرد توی اورکت چرمش و یه اسلحه کوچیک رو به سمتم گرفتم و گفت:هیچ کس نمی دونه ممکنه توی کوزو چی پیش بیاد...بهتره این همراهت باشه تا از خودت مراقبت کنی
به آرومی اسلحه رو گرفتم و ساکت سر به زیر انداختم
تکون های ریز لاکتر دیگه تبدیل به چرخش های سرگیجه آور شده بود ..این نشون می داد که از آتیلا حسابی دور شدیم ...
@@@@@@
کوزو یه منطقه جنگلی واقعا سرسبزه که حتی به جرات میشه گفت اگه گوش تیز کنی صدای پرنده هم می شنوی...وقتی از لاکتر پیاده شدیم والا برگشت به سمتم و گفت:نگران نباش..پیداش می کنیم این برادرتو ...فقط از کنارم جم نخور تا سرت ر به باد ندادی
سرمو به نشونه تایید تکون دادم...