یادداشت 24

یادداشت 24

یادداشت های روزانه+داستان دنباله دار
یادداشت 24

یادداشت 24

یادداشت های روزانه+داستان دنباله دار

داستان دنباله دار گمشده-قسمت 11(دروازه بتا)

امیر پاشا بیگ! دوباره چه نقشه ای کشیده که سربازای کاپلا رو اورده آتیلا معلوم نیست!حتما می خواد این بچه های بیچاره رو بفرسته دم گلوله دشمن!که یکیش هم لوکای بیچاره ی منه!

@@@@@

اونطور که لوک میگه سربازای آنجلو قراره طی یک دوره آموزشی خیلی خیلی ظریف با فوت و فن هاب حملات و ضد حملات افراطیون در آتیلا آشنا بشن!اما انگار این فقط ظاهر ماجراست ...معلوم نیست چه کاسه ای زیر نیم کاسه است که خود پاشا بیگ هم پاشده اومده اینجا!مرد مغرور رو اعصاب...

به لوکا نگاه می کنم که حسابی خودشو توی دل دخترا جا کرده و با بلبل زبونی نوک جمعو چیده...

لوکا با سری پر از غرور مشغول تعریف کردن خاطراتمون بود و بچه ها یعنی انرژی و ساری هم هر و هر می خندیدن!

لوکا:و بعدش ...من که حسابی بهم برخورده بود بلنددصداش کردم و گفتم:پاشا همونجا که هستی وایسا سر جاتتت

دخترا اووووو کشیدن و ریز ریز زدن زیر خنده

لوکا ادامه داد:و بعد با قدرت هرچه تمام تر زدم زیر گوشش تا بدونه ادب و فرهنگ خیلی بیشتر از خود زندگی اهمیت داره...حالا من یکی از نور چشمی های پاشا بیگ هستم....طوری که بدون اجازه من آب هم نمی خوره...

با دست ضربه آرومی به پیشونیم زدم و یه چشم غره حسابی هم به لوک رفتم....وای از دست لوک...داره تاریخ رو تحریف می کنه که البته خیلی ممنون...ولی کاش واسه خودش دردسر درست نکنه

ساری :لوکا...تو فقط قراره از دور مبارزه ما با افراطیون رو تماشا کنی؟؟

لوک:آره....پاشا خواسته

ساری:چه حیف! ببینم تا حالا فقط با gftکار کردی یا سلاح دیگه ای هم آموزش دیدی؟

لوکا با غرور گفت:خب معلومه!علاوه بر    gft،با gama negative(اسلحه مافوق حرارتی)، electro max (اسلحه شوک برقی) و  pipo daise(اسلحه صوتی) هم کار کردم

ساری قیافش رو یه وری کرد و گفت:اینا که گفتی همشون اسلحه سبکه!تو با nervo callection(اسلحه مخرب سیستم اعصاب)، beiuty fall(اسلحه کهیر)، سالتو(اسلحه شوک عصبی) و یا تالس بمب(اسلحه فوق پیشرفته تک تیر انداز ها) کار کردی یا نه؟؟

لوکا در حالی که دهنش از تعجب باز مونده بود گفت:وااااای پسر خیلی باحالهههه...دلم می خواد یاد بگیرممم

ساری:خب اینا هنوز واسه ی تو زوده...ولی در اینده حتما یاد می گیری...

انرژی:اره...هر چی سر جای خودش...ببینم ساری تو کی قراره بری به کوزو(خط مقدم افراطیون...مرز مشترک)؟

ساری فک درازشو کج کرد و گفت:احتمالا دو روز دیگه

لوک:کاش منم می تونستم باهات بیام

ساری با بی خیالی گفت:خب ....اگه خیلی دلت می خواد می تونم به جوری ببرمت

لوک با ذوق:واقعاااا

با حرص رو به ساری گفتم:چی داری می گی؟ اون هنوز سربازه مقدماتیه....اجازه نداره که از این کارا بکنه...

ساری:خیلی خب بابا...یه چیزی گفتم

لوک با عصبانیت:لیت!این مربوط به منه...حق نداری مامان بازی در بیاری

-من مامان بازی در نمیارم....تو داری بچه گانه تصمیم

لوک:خیلی خب ....فهمیدم که تو توی کل دنیا از همه عاقل تری....پس واسه من تصمیم نگیر....

و بعد بلند شد و از اتاق رفت بیرون!

@@@@#@@

از صبح همه جا رو دنبال لوکا گشتم!نیست که نیست!حدس می زنم کجا رفته باشه اما نمی خوام درست باشه...

باید از یکی کمک می گرفتم...جاوید!

 با عجله به سمت کلینیک رفتم تا از جا کمک بخوام!

دیدمش که کنار کانتر پزشکی ایستاده و یه سری سرم و دارو دستشه

با عجله به سمتش دویدم و گفتم:هی جاو لوک رفته

جاو سرم ها و تراپی احیا رو روی کانتر گذاشت و با خونسردی در حالی که دستاشو توی روپوشش می ذاشت گعت:منظورت چیه؟!

با ترس گفتم:جاو!لوک با والس آتیلا رفته کوزو

جاوید با تعجب :یعنی چی؟چجوری رفته؟اونجا که توی مانور نیست

-اون فقط یه کله خر دردسر سازه..جاوید کمکم کن باید پیداش کنم

جاوید :بیا باید تا دیر نشده بریم سمت دروازه بتا!

این داستان ادامه دارد.....

نظرات 3 + ارسال نظر
نگاه چهارشنبه 19 تیر 1398 ساعت 23:33

حالا هی عین صداو سیما جون ما رو ریز ریز بگیرا

ای بابا صبور باش...چیزایی مونده که حتی فکرشم نمی کنیییی...ها ها ها....

نگاه چهارشنبه 19 تیر 1398 ساعت 18:33

الکی؟!
باشه صب میکنم ببینم چی میشه

نه من که می دونم چی میشه...ولی نمی گم

نگاه چهارشنبه 19 تیر 1398 ساعت 18:22

حالا چی میشه؟

نمی دونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد