یادداشت 24

یادداشت 24

یادداشت های روزانه+داستان دنباله دار
یادداشت 24

یادداشت 24

یادداشت های روزانه+داستان دنباله دار

داستان دنباله دار گمشده-قسمت 9(بنفش)

دستپاچه و هراسون به سمت انرژی دویدم و کنارش روی زمین زانو زدم!

موهای صورتیشو از صورتش کنار زدم و گفتم: چیه؟!چی شدههههه

انرژی به سختی نفس می کشید و مردمک چشم های آبیش بی نهایت گشاد شده بود...وای!سم توفو

انرژی در حالی دستش روی گلوش بود برای ذره ای اکسیژن تقلا می کرد.دستام از شدت استرس می لرزید!و تازه به این نتیجه رسیده بودم که انرژی داره از سم توفو فلج میشه

باید انرژی  رو می رسوندم کلینیک....باید حداقل راه تنفسیش باز می موند.بلند شدم و به سمت دیوار امداد دویدم و دکمه ی ossرو فشار دادم...تا چند لحظه دیگه اورژانس سر می رسید

@@@@@@

انرژی به واسطه چشم های آبیش با سم توفو مسموم شده...بدنش از حرکت ایستاده و حالا بعد از رد کردن یه بحران تنفسی جدی و لوله گذاری در بخش مراقبت های ویژه بستری شده!

از پشت شیشه لیتیومی(نوعی شیشه بسیار شفاف و نازک که مانع از عبور بخار،حرارت،گرما،سرما و عوامل بیماری زا می شود)به انرژی که به سختی نفس می کشید نگاه کردم...سم توفو! اخه این سم چیه که بعد از گذشت 10سال هنوز نتونستن غیر فعالش کنن؟ سم توفو نزدیک 10ساله که جزئی از سلاح های بیولوژیکی افراطیون شده و هر بار تعداد زیادی از سربازای چشم آبی در تماس با اون فلج میشن!

توی همین فکرا بودم که متوجه جاوید شدم ...جاوید لباس سبز تیم پرستاری رو پوشیده بود و بر عکس همیشه که شوخ و خندون بود حالا غمگین به نظر می رسید

دوبار صداش زدم تا بالاخره متوجه من شد و به سمتم اومد

جاوید:حالت چطوره فیش؟

چشمامو از حرص روی هم گذاشتم و گفتم:صد بار گفتم منو فیش صدا نکن

جاو:خیلی خب بابا حساس

با ناراحتی گفتم:به نظرت انرژی حالش خوب میشه؟؟

جاو:نمی دونم

برای لحظه ای کوتاه با جاوید چشم توی چشم شدم....احساس عجیبی از دیدن رنگ چشماش بهم دست داد...رنگشون از بنفش به زرد و نارنجی تغییر کرده بود..

-جاوید چشمات....

جاوید:من باید برم

و سریع ازم دور شد!

@@@@@

ساعت 7:30عصره....همه جا غرق در سکوت و آرامشه و جز صدای بیب بیب دستگاه کنترل حیات چیزی به گوش نمی رسه....وضع انرژی تغییر نکرده...هنوز اونو در حالت اغما نگه داشتن تا وضعشو کنترل کنن...خوابم گرفته و دلم شدید یه لیوان جاگو(یه نوشیدنی پر کافئین تر از قهوه...تخیلی)می خواد...با این فکر به سمت تریا حرکت کردم...

@@@@@

وقتی برگشتم از دیدن صحنه جلوی چشمم خشکم زد! جاوید !

اون توی اتاق انرژی بود و داشت لوله تنفسی انرژی رو ازش جدا می کرد....دیوونه شده؟داره چیکار می کنه؟

با عجله در اتاق رو باز کردم و صداش زدم:جاویدد....داری چه غلطی می کنی

جاوید مسخ سر جاش وایساده بود....چشماش همون رنگ عجیب زد و نارنجی رو داشت....

-جاوید

جاوید:نزدیک نیا!خواهش می کنم....اون حالش خوب میشه...

و بعد جاوید لوله رو از جدا کرد....برای مدتی تنفس انرژی به خرت و خرت افتاده بود...اما بعد از چند لحظه چشماشو باز کرد و خودش اولین نفس عمیقشو کشید

با دهنی باز مونده گفتم:جاوید ....تو ....چیکار ...کردی؟تو مثبتی؟؟؟؟

جاوید سریع دکمه اضطراری بالای تخت انرژی رو فشار داد و با عجله به سمتم اومد....و در حالی که بازومو می کشید گفت:دنبالم بیا

از در خارج شدیم و در محوطه کلینیک جاوید به سمتم برگشت و در حالی که بازوهامو تکون می داد گفت:بهم قول بده ....قول بده به کسی چیزی نمی گی؟ لطفا به کسی نگو من ترا مثبتم(بشر جهش یافته که قابلیت های فوق انسانی دارد)

از استرس جاوید منم به وحشت افتادم:چرا؟چرا جاوید از چی می ترسی؟

جاوید با وحشت گفت:اگه اونا بفهمن من مثبتم میان دنبالم...مث همه کسایی که تا حالا با خودشون بردن...خواهش می کنم فیش!

@@@@@

جاو در حالی که لیوان جاگو رو توی دستاش می چرخوند گفت:سم توفو!وقتی انرژی من روش جواب داده یعنی این سم حاوی مقادیر زیادی جیوه و فلز مایع ست

با تعجب گفتم: تو دقیقا چه مهارتی داری؟

جاوید:من...من....یعنی بدنم....نمی دونم چطور بگم...بدن من می تونه فلزات رو به خودش جذب یا دفع کنه...نمدونم چطور این اتفاق میفته اما....

-هان!نگران نباش! پس تو فقط یه آهنربای یخچالی هستی

جاوید تک خنده ای کرد و گفت:آره یه جورای....

و بعد آهی کشید و گفت :کنترلشزگ خیلی سخته!اگه مامورین فلامینگو بفهمن من همچین قدرتی دارم دستگیرم می کنن و می برنم به آزمایشگاه و اونقد روم آزمایش انجام میدن تا بمیرم یا تبدیل بشم به یه سلاح کشتار!

-آزمایشگاه فلامینگو؟

جاوید:آره یه آزمایشگاه خاص که کسی نمی دونه دقیقا کجاست....اونا خواهرم رو با خودشون بردن...نزدیکه 10ساله.. 

-راستی یه سوال جاو؟

جاوید:هوم؟

-چرا با اینهمه محافظه کاری جون انرژی رو نجات دادی؟

جاوید عمیقا نگاهم کرد و زیر لب گفت :خودمم نمی دونم چرا اینکارو کردم...

@@@@

به کمک جاوید مراحل خنثی سازی سم توفو وارد مرحله اجرایی شده ...سربازای چشم آبی که با سم توفو مسموم شده بودن با تراپی سرم کربن سولفات پیشرفته بدنشون ریکاوری شد  و حالا روند درمان رو طی می کنن...انرژی هم همینطور....حالا همه فکر می کنن اینا همه از ذکاوت و هوش منه که تونستم سم توفو رو خنثی کنم...در صورتی که اینطور نیست...و من نمی تو نم با کسی  در مورد جاوید حرف بزنم...

@@@@@@

هوا سردتر شده...نزدیک پاییزه و الان حدود یک ماه و نیمه که اینجام! به همراه بچه ها داشتیم در محوطه آتیلا قدم می زدیم و صحبت می کردیم..که نظرم به دروازه ممنوعه جلب شد!

رو به جمع گفتم:می گم...این دروازه به کجا می رسه؟

والا در حالی که موهای بلندشو از جلوی صورتش پس می زد گفت:یه سری  مردم بومی بدبخت دیگه

جاوید:مردماش عجیب و غریبن

-مگه تو تا حالا دیدیشون

جاوید نوک دماغشو خاروند و گفت:نه ....ولی شنیدم که بچه هاشون رو خودشون به دنیا میارن!

با تعجب گفتم:منظورت چیه خودشون؟؟؟

جاوید:یعنی زنها خودشون بچه رو باردار میشن

انرژی:آخه این چطور ممکنه....؟ تقریبا نزدیک صد ساله که بعد از بمباران اتمی همه زنها و مردها عقیم شدن و هیچکس نمی تونه بدون لقاح مصنوعی و آزمایش های تراریخته یه بچه به وجود بیاره؟!

جاوید:من نمی دونم....می گن....خب حتما علمشو دوباره بدست آوردن دیگه

ساری:چقدر عجیب و غریب!فکرشو بکن!نه ماه تموم یکی بچه رو حمل کنی !چقدر چندش

و بعد به همراه بقیه زد زیر خنده.....

دروازه بتا و زن هایی که قدرت زایش دارن! این دیگه ازون حرفا بود! اما اگه واقعیت داشته باشه چی.....

نظرات 3 + ارسال نظر
نگاه شنبه 15 تیر 1398 ساعت 14:24 http://negahekohestan.blogsky.com

انگار همه چی در دسترسته و تو برای پیش بردن قصه ات کاملا اختیار داری راحت یه چیز تخیلی از تو استینت در میاری انگار ذهنت داره چیزایی خلق میکنه که ممکنه واقعا بوجود بیان و حتی اگه هم نیان باز تو همین موقعیت فعلی هم تو رو به هدفت می رسونن

اره اینجوری واقعا احساس بهتری دارم

نگاه شنبه 15 تیر 1398 ساعت 14:22 http://negahekohestan.blogsky.com

خب اخه مثل بچگیام که با داداشم بازی میکردیم و همه چیزو فقطو فقط تصور میکردیم و تصوراتمونو رای هم شرح میدادیم و بر همون مبنا قصه ی بازیمونو پیش میبردیم، درست مثل همونموقع حس نامحدود بودن بهم دست داد
انگار هیچی حتی قوانین واقعی هم محدودم نمیکنن و این جذابه

نگاه شنبه 15 تیر 1398 ساعت 13:35 http://negahekohestan.blogsky.com

عجب دنیای چپکی ای
تو داری بهم یاد میدی میشه با خیال خیلی شگفت زده شد...

جدی چرا؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد