یادداشت 24

یادداشت 24

یادداشت های روزانه+داستان دنباله دار
یادداشت 24

یادداشت 24

یادداشت های روزانه+داستان دنباله دار

داستان دنباله دار علمی تخیلی گمشده-قسمت 2

آخ که چقدر سرم درد می کنه! به سختی چشم هامو باز می کنم و می بینم که توی درمانگاه کمپم...لوکا،کرینا و آنتیل با نگرانی بهم زل زدن و منتظر یه حرکت از منن انگار! شیطونیم گل می کنه و به خودم می گم یه کم اذیتشون کنم

-وای بچه هاااا!همین الان دارم یه تونل نورانی میبینم!

لوکا:بخشکی شانس!مث اینکه زنده است!

کرینا ضربه ای آروم به بازوم میزنه و میگه:لیتل!مسخره بازی رو بذار کنار!داشتم سکته می کردم...خطر از بیخ گوشت رد شد

-وای خدایا!!!!!می خوای بگی به معجزه اعتقاد داری!!!

آنتیل موهای کوتاهشو میبره پشت گوشش و میگه:لیت!تو روی یه بمب صوتی پا گذاشتی و بعدش پرت شدی و توی هوا چرخ زدی و مثل خرمگس لهیده چسبیدی به زمین

لوکا با خنده:اره اره  دقیقا اینجوری بود خخخخخ

-هاه خیلی باحال بود پسر....در این صورت فک کنم جانجو منو میکشه !بازم یکی از اسباب بازیاشو خراب کردم

لوکا:نگران نباش!خودم حلش می کنم

چقدر لوکا معصوم و درخشنده است..به زخم قدیمی روی صورتش خیره می شم 

آنتیل دماغشو می ماله و میگه :خوابم گرفته...باید برگردیم خونه...الانه که مامان جولز حسابمونو برسه و پوستمونو بریزه توی سوپش

کرینا:اه آنتیل حالمو بهم زدی

به کل کل بین این دو تا خیره میشم...دستم نا خودآگاه به سمت گردنبندم که یه پلاک از جنس شهاب سنگ داره میره...از سر عادت لمسش می کنم...زبریش بهم حس امنیت و آرامش میده...تنها یادگارم ازپدر و مادرم بازم منو نجات داد....

************

مامان جولز با حرص و عصبانیت برامون غذا می کشه....بازم از لپ های گرد و افتاده اش معلومه که حسابی ازمون عصبانیه

کابل لبخند شیطنت آمیزی به سمت لوکا و مامان جولز میندازه و میگه: هی !مامی!! بازم که توی غذات حلزون ریختی!!!اه مگه من موشم!!

و بعد به همراه لوکا میزنن زیر خنده ...

مامان جولز با عصبانیت تکونی به هیکل گوشتیش میده و بعد از یه چشم غره حسابی میگه:کابل!!حلزوناش واقعا تازه اس،بخور تا بیشتر ازین زبونت دراز بشه

کرینا:مامی!لطفا عصبی نباش!

مامان جولز بالاخره روی صندلی میشه و بعد از بریدن یه تکه از نون هسته زیتون رو به ماها میگه:شماها اصلن مواظب خودتون نیستین....مگه فوقش چقدر عمر می کنیم که اینطوری زندگی می کنین(وبعد بغض می کند)

من در صندلیم جابجا میشم و بعد از نگاهی به جمع میگم:مامی!واقعا معذرت می خوام...اون فقط یه اتفاق بود

لوک:مامان لیتل مثل گربه بی سبیله...توی راه رفتنش تعادل نداره

و بعد به همراه کابل میزنن زیر خنده

مامان جولز:خیلی خب پسرا غذاتونو بخورین

.......

بعد از شام هرکسی به دنبال کار خودش رفت

تنها سرگرمی من به عنوان عضو بی فایده این خونه نوشتن و کمک کردن به مامان جولز توی کارهای خونه است...

سر و صداهای توی زیر زمین نشونه اینه که دوباره کابل و لوکا مشغول دردسرن

آنتیل هم رفته بخوابه تا فردا زودتر بره درمانگاه کمپ باریسون

کرینا و مامان جولز هم مشغول دوخت و دوزن

از بین جمع چند ملیتی ما اتفاقات و زمان به یکسان عبور می کنه چرا که همه ما از کشور هایی هستم که در بمباران نابود شدن....

مامان جولز در واقع یه زن عربه و مسیحیه...یه زن قد کوتاه و تپل و همیشه نگران...در واقع این مامان جولز بود که منو وقتی که هنوز نوزاد بودم از شهر "ولاد"نجات داد و با خودش به اینجا آورد.اون میگه که من از همون اول ضعیف و مریض حال بودم واسه همین اسممو گذاشت لیتل فیش،به معنی ماهی کوچولو

کابل یه پسر 19ساله افغانه،پوست قهوه ای وچشمای قهوه ای شروری داره که باعث میشه ازش بترسی ... ولی روحیه شوخ طبعیش باعث شده خشونت چهره اش کمتر بشه...

کرینا یه دختر باهوش هندیه! چشم هایی با مژه های پرپشت و موهایی که همیشه دم اسبی می بنده  ...کرینا یکی از پاهاشو در حمله جوکر ها از دست داده واسه همین در راه رفتن یکم میلنگه...کرینا مسئول گلخونه است اون و جانجو که مهندس ارتعاشات کمپ الکترونه در واقع از گلهای سر سبد ماهان!

آنتیل یه دختر با موهای کوتاه و چشم های آبیه ...پرستاره و از اهالی کشور قفقاز...من و آنتیل و کاتی تقریبا هم سن و سالیم....

ساعت هنوز از 8نگذشته که صدای انفجار شروع شده....

مامان جولز سریع فانوس های هیدروژنی رو خاموش می کنه و شروع می کنه به دعا خوندن ....

صدای آخرین انفجار خیلی بهمون نزدیک بود طوری که لوک با هیجان از انباری میاد تو و میگه:شما هم شنیدین؟؟؟؟مث اینکه یه توکسیدو(سنگ عظیم آسمانی-الکی از خودم دراوردم) خورده به زمین

کرینا:چی؟؟؟؟؟ دوباره؟؟

این داستان ادامه دارد...

نظرات 2 + ارسال نظر
نگاه پنج‌شنبه 30 خرداد 1398 ساعت 14:58 http://negahekohestan.blogsky.com

که کپی نشه

نگاه پنج‌شنبه 30 خرداد 1398 ساعت 02:02 http://negahekohestan.blogsky.com

داستانت عالیه پیشنهاد میکنم رمزدارش کنی

البته رمزشو به من بدی ، لطفا

مرسی ولی چرا رمز دارش کنم؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد