یادداشت 24

یادداشت 24

یادداشت های روزانه+داستان دنباله دار
یادداشت 24

یادداشت 24

یادداشت های روزانه+داستان دنباله دار

یادداشت 54-ماهی گلی شب عید دور خودش می چرخه

دلم برات تنگ شده....دلم برات تنگ شده....دلم برات تنگ شده....دلم برات تنگ شده....

چرا هرجا رو میبینم تویی؟ چرا باورم نمیشه که رفتی؟چرا یادم نمیره تو رو؟ کجایی سعید؟


رفلاکس معده دارم...از دیشب تا حالا ...اعصابم خرده....تازه الان فهمیدم باید برای دریافت کتابم پول بریزم دوباره ...اوف خسته ام...نا سلامتی دو روز پشت هم مرخصی گرفتم که ریکلس کنم ولی انگار فایده نداره...خدا کمکم کنه

از در و دیوار برام خواستگار می باره...بچه های مدرسه ام اصرار دارن منو به عک و فامیلاشون شوهر بدن،مامان میگه رد نکن...شاید بینشون گزینه های خوب باشه...میگم به ازدواج فکر نمی کنم...حرف زور توی کتم نمیره...مسئولیت پذیر نیستم...نمی خوام گیر یکی مثل بابام بیفتم...من می ترسم ...

گاهی وقتا به این نتیجه می رسم قوی بودن به منزله ی نترس بودن نیست...اتفاقا ادم قوی هم باید بترسه...باید گریه کنه ..باید جا بزنه....چون اینجوری می تونه برای مدت بیشتری مقاومت کنه...می دونی ...نباید از آدم قوی های زندگیمون انتظار آدم آهنی بودن یا سوپر منو داشته باشیم...یادمون باشه اونا هم آدمن و دلشون می خوان بعضی وقتا حمایت بشن...جا بزنن و یا حتی از همه چیز فرار کنن....من ازینکه ترسو ام خجالت نمی کشم دیگه

...می شنوی؟صدای بهار نزدیکه ..دیگه زمستون تموم شد...دیگه سرسبزی و زندگی فرا رسیده...فردا توی مدرسه می خوان آش چهارشنبه سوری بپزن ...به مامان گفتم یه کاسه بزرگ برام جدا کنه   ...

دوست من!تقلا نکن که زودتر از زندگی ای که داری خلاص بشی...امید وار نباش و آرزو نکن هرچه زودتر این روزات بگذره....چرا که همین دقیقه هایی که سپری می کنی جزیی از زندگی و عمر توعه...جزعی از خاطره فردا که می تونه تلخ یا شیرین باشه...

تصمیم گرفتم به جای خرید لباس عید برای خودم برای چنتا از بچه های نیازمند مدرسه چیزی بخرم....بیشتر از لباس نیازمند حال خوب درونمم...

با اجازه

نظرات 1 + ارسال نظر
حمیرا یکشنبه 19 اسفند 1397 ساعت 19:50 http://mytrueme.blogsky.com

دوست ندارم بگذره، ولی می خوام یه جور دیگه بگذره!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد