خوشبختانه دارو خریدم!
چه اسفناک بود وضعم امروز
با حال خراب و تنگی نفس رفتم پیش دکتر و التماسش گردم برام دارو بنویسه تا زودتر برم یه شهر دیگه و بخرم ....حالم خوب نبود...واقعا داشتم می مردم....خدارو شکر الان دارو دارم....
یه سری احساسات وجود دارن که باید کنترل شده و محدود باقی بمونن...احساساتی مثل تنفر،دوس داشتن،حسادت،رنج،اندوه و عصبانیت
در حال حاضر الان که سر کارم دارم با همشون دست و پنجه نرم می کنم روحم فرسوده شده و آسیب دیده و نیاز دارم برای مدتی طولانی مخفی بمونم....
همین الان همکارم گفت جلوی خانمم و مشتریا منو امیر حسین صدا نکن...زشته...من خاک بر سر همیشه با فامیل صداش می کردم و یه اشتباه امروزم باعث شد این ملقمه احساسات بیاد سراغم....خسته ام... و می دونم باید برینم به این اعصابم تا دلم خنک بشه...آشغال