یادداشت 24

یادداشت 24

یادداشت های روزانه+داستان دنباله دار
یادداشت 24

یادداشت 24

یادداشت های روزانه+داستان دنباله دار

یادداشت 31-جزیره تنهایی

حرف نزن،حرف نزن،حرف نزن

حساس نباش،گریه نکن،حرف بزن

آدمها با همدیگه فرق دارن،نمیشه با همشون با یه متد رفتار کرد،نترس و ترست رو به دیگران نشون نده...باید قوی بشی...اگه میخوای گریه کن اما بعدش اشکاتو پاک کن و دوباره شروع کن....وقتایی که درد داری و دلت پره به کسی نگو....قوی شو  مهدیه...


برام توی آزمایشگاه بیمارستان کار پیدا شده....اگه جور بشه از شغلم استعفا میدم....

دنیا با یا بدون آدماش میگذره....پس سخت نگیر ....باید یاد بگیری وقتایی که دور و برت شلوغه یه دنیای جداگانه و تنها در درونت بسازی و دوباره شارژ بشی....

پ.ن:احساس ترس..عدم اعتماد...

سرما...نزدیک عید....جو متشنج...

اعتماد به کسی...جزیره تنهایی

یادداشت 30-تنهایی فراموش شده

چه بسیار آدمایی هستن که فکر می کنی قابل اعتماد هستن...اما نیستن...دروغگو ان و اعتماد کردن بهشون اشتباه محضه...اینجور ادما از هرکس دیگه ای خطرناک ترن....

کاش می شد کار نکنم...کاش می شد راحت و آزاد توی خونه بمونم و به تفریحاتم برسم و دیگه از این و اون حرف مفت نشنوم و شخصیتم خرد نشه....کاش می شد با کسی حرف زد ....کاش درد های ما یکدفه ای حل شدنی بود....

کارای بوفه رو خودم مدیریت می کنم....خرید،فروش و .... شیفت دوم کارم به عنوان صندوق دار از ساعت 4تا 12شب سخت و طاقت فرساست...باید مواظب حرف زدنت باشی،باید با کسی حرف دلتو نگی،باید وقتی بهت چیزی میگن به دل نگیری...باید قوی باشی....من مثل یه شیشه توخالی و نازک شدم...احتیاج به تنهایی دارم....خیلی زیاد...

یادداشت 29-ها کن تا گرم بشی

به کسی نمی گم مشکلاتم چیه....دوباره هرگز اونقد به کسی اعتماد نمی کنم تا بهم زخم زبون بزنه....یاد گرفتم شادی هامو با دیگران به اشتراک بذارم و دردامو واسه خودم نگه دارم....واسه همین وقتایی که ناراحتمو و ازم می پرسن چته میگم هیچی....فکر می کنن نازنازیم...فک می کنن مغرورم...فک می کنن خودمو می گیرم....اما نه....من فقط به کسی اعتماد نمی کنم...مامان ایتجور وقتا میگه دیگه بزرگ شدی....

بزرگ شدن دردناکه....البته هر دوره اش فرق داره....از 16تا 20سالگی یه چیزایی رو درک می کنی و ببشتر شادی...از 25به بعد دیگه درگیر زندگی واقعی میشی ...همون که پوستتو می کنه...همون که هزار جور بازی سرت در میاره...همون که کاری می کنه دیگه به کسی اعتماد نکنی و یا شخصیت اصلیت شکل میگیره....

وقتایی که ناراحتم توی دفترچه خاطراتم چرت و پرت می نویسم...نقطه خط بازی می کم...چشم و ابرو می کشم یا اصلا حرف نمی زنم....وقتایی که خوشحالم اونقد می خندم تا واسه روزای بد هم خاطره و انرژی ذخیره کنم.....زیاد زندگی رو جدی نگیر...چه بد باشه چه خوب میگذره...مهم اینه تو ثابت باشی....

پ.ن:هوای سرد و بارونی....چای داغ در شیشه مربا....پرواز گنجشکها....آینده

یادداشت 28-تغییرات

توی بوفه مدرسه نشستم و از سرما به خودم می لرزم.....دیدن بچه ها منو خوشحال می کنه....اونا شادن....دغدغه های ساده ای دارن....وقتی من غمگینم میان و ازم می پرسن چته....اونا همدیگرو دست میندازن تا بتونن منو بخندونن....

مورد توجه بودن خواسته هر فردیه .....اینکه وقتی ناراحتی ازت بپرسن چی شده....بهت بگن سلام خاله جون....سلام مهدیه جون و آخرش هم بخندن و بگن تو همسن و سال مایی آخه چطور بهت بگیم خاله(دبیرستانین)....من سردمه ولی اونا در حالی که دستای همو گرفتن زیر بارون قدم میزنن...به این میگن حال خوب در لحظه....

راستش عوض شدم....نمیدونم از کی...قبلا وقتی کسی اذیتم می کرد گریه می کردم ولی الان اگه کسی مزاحم بچه های من(دخترای دبیرستانی)بشه پوستشو می کنم....

من عوض شدم....قبلنا وقتی در محیط کار دومم بهم میگفتن بالای چشمم ابروئه ناراحت می شدم ولی الان یا بی خیال میشم یا می خندم....تغییرات اتفاق میفته بدون اینکه بفهمی....

پ.ن: بازنده بودن از عهده هر کسی بر میاد باید صبر کرد تا شرایط زندگی مارو شکل بدن

یادداشت 27-ازدواج

مامان میگه ازدواج کن! دلم نمی خواد

می خوام تنها باشم....تنهایی مستقل باشم....مشکلاتم رو حل کنم....می خوام روی پاهای خودم بیایستم ....میخوام قوی بشم....

باید چیکار کرد؟آیا ازینکه دنباله رو دخترای دیگه نرفتم،ازدواج نکردم یا بچه ندارم باید نگران باشم؟باید فکر کنم که از زندگی عقب افتادم؟؟ این مسائل منو بهم میریزه....

قدم گذاشتن به دنیاهای جدید نیازمند آمادگی اولیه ست...برای مبارزه و تطبیق با شرایط جدید باید آمادگی ذهنی و روانی داشته باشی ....باید خلائی رو در زندگیت حس کنی و به سمتش بری....باید منتظر زمان مناسبش باشی...بدون این موارد نمیشه انجامش داد...در واقع نصفه و نیمه قدم برداشتی ...نمی تونی عادت کنی در حالی که چشمت به زندگی گذشتته....مهدیه ما هنوز آماده نیست....اون هدف های مهم تری داره ...

پ.ن:حلقه ازدواج،خانواده،مادر شدن،آرزو ها

پ.ن2: معده درد،کار در بوفه،آقای خواستگار،جواب منفی،کتاب های تازه


یادداشت 26-حساس نباش خانوم نویسنده

احساس بدی دارم! چرا احساس بدی دارم؟! چون احساس می کنم نا دیده گرفته شدم....احساس می کنم کسی شدم که میشه راحت کنارش گذاشت یا ازش عبور کرد....مهدیه بس کن!قرار بود دیگه حساس نباشی.....سخته سخته سخته.....

امروز سه تا کتاب جدید خریدم...1-خزه نوشته هربر لوپوریه2-جوجه تیغی نوشته صلحی دلک3-روی پاهای خودم نوشته ایمی پروی.....

مهدیه رفتارای بچگانه رو کنار بذار و سعی کن زودتر بزرگ بشی....تغییر در رفتاری که بهش عادت کردی ممکنه اولش سخت باشه ولی کم کم درست میشه....مثل پوست اندازیه....دردناک ولی اثربخش....پیش به سوی قوی شدن با تمرین در درس دوم زندگیت:"حساس نباش"!

یادداشت 25-به شود

گاهی فکر می کنم واگذار کردن مسولیت و زدن به راه بی خیالی چاره راه منه....اما نمی تونم....نمی تونم خودمو ببخشم اگه کم بیارم و بازنده بشم....

درس اول مهم زندگیم:صبور باشم و زود قضاوت نکنم

درس دوم:حساس نباشم و به کارا و حرفای دیگران اهمیت ندم

درس سوم:بذارم همه چیز در زمان مناسب اتفاق بیفته

باید قوی باشم....