یادداشت 24

یادداشت 24

یادداشت های روزانه+داستان دنباله دار
یادداشت 24

یادداشت 24

یادداشت های روزانه+داستان دنباله دار

شعر1-باغ گیلاس-من

دوست داشتنت

مثل آواز جیرجیرک در تابستان است

وقتی که پنجره باز باشد

و برقصد بخار از چای داغ بعد از ظهر

دوست داشتنت

مثل خش خش برگ های پاییزی ست

وقتی می دوم

و هوا را از خالی تو پر می کنم

فال بگیر

ای روشن ترین خاطره از عبور بهار در قاب پنجره

تو خیسی از باران

و من طعم خاک باران خورده را دوست دارم

صدای باد می آید

و خس خس سینه ام

دست هایم یخ می زند

و از غلظت خون در رگ هایم

انبساط خاطره رنگ می بازد

به خودم می گویم

آیا صدایی که چون بال فرشتگان است

دویدن در باغ گیلاس را 

درک خواهد کرد؟

سر می کشم چای داغم را ....

یادداشت 87-دروغگوی قرن

چقد "ع"بدجنسه....

فک کنم به علاقه من به "اون"پی برده که امروز بهم گفت :"اون" زن داره!

سعی کردم خوددار باشم و چیزی نگم تا لو برم...اگه زن داشته باشه چی؟

من که خودم از اول ولش کرده بودم تا بیشتر وابسته اش نشم....این کی وقت کرد توی این 3-4ماه بره زن بگیره ؟؟؟؟

با مامان دعوا کردم و بهش گفتم تقصیر تو بود که من مریض شدم....به خاطر اینکه دفترچه درمانی مریم تموم شده و من مجبورم با هزینه آزاد برم دکتر ....تقصیر هیچکس نیست...ماهی اینو قبول کن 

در حال حاظر از بارگاه باریتعالی می خوام که اون زن نداشته باشه تا بیشتر از این شکسته نشم....نمی تونم برم که از خودش بپرسم....

باید با دوست دایی راجع به حقوقم صحبت کنم ...خیلی کمه...همش میره پای کرایه شبم....

ماهی ماهی ماهی ماهی یکم امیدوار باش...اون ادمی نیست که در کمال زن داشتنش باهات لاس بزنه یا یه جوری نگات کنه و بهت لبخند عاشقانه بزنه....

دوستش دارم....


یادداشت 86-قان قان

نگین -همکارم رفت....حالا تنها شدم سر کار ....

بابا آخه این اگه منو بگیر بود توی این 7ماهی که اینجام میگرفتتم....

مامان میگه دیگه سرکار نرو بریم روستا زندگی کنیم....خونه بابابزرگ مرحوم....گفت اینجوری پول پیش رو ذخیره می کنیم و میریم مرغ و خروس پرورش می دیم و کاملا ارگانیک عمل می کنیم تا وقتی تو خوب بشی....

چه خوب دیگه کار نکنم....اوف از مامان این پیشنهاد بعید بود....

الان بلدم شیر موز،فول میکس،وافل و ووو درست کنم...

مامان می گه خاله می گه پنجشنبه بریم تهران...گفتم اخر هفته مرخصی نمی دن....معضلی شده...

یادداشت 85-ماهی ماهیه...ماهی شمال...

سرکارگر جدید بهم سخت میگیره و اذیتم می کنه....آخرش هم می گه به خاطر خودته تا قوی تر بشی....

آقا من نمی خوام اینجوری قوی بشم...شت

تنگی نفسم یجوریه که انگار لوله بخاری نفتی گرفته و هی خارت خارت می کنه....کمتر از ده روز دیگه میرم بیمارستان فیروزگر.. حالا ببینم دکتر اونجا چی می گه...خدا کنه حالم بهتر بشه و یه کار بهتر پیدا کنم....

دلم برای خواهرم تنگ شده...خیلی....4ماهه ندیدمش

امسال سال خوبی خواهد بود؟ با وجود اینکه از اول امسال درگیر بیماری شدم...موقعیت کاریم متزلزل شد و کسی رو که دوستش داشتم رو از دست دادم؟ 

خدایا بهم کمک کن...تو هیچوقت نا امیدم نکردی

...

ماهی افتاده توی تور ماهی گیری....بهش زمان بدین....بهش وقت بدین تا تور رو پاره کنه

یادداشت 84-مسیر پس از اتفاقات

اممممممممم....ضعف عضلات دارم ولی تنگی نفسم بهتر شده یکم....

بوفه رو به مامان واگذار کردم....حالا صبح ها استراحت می کنم و می خوابم.....سعی می کنم از استرس و عفونت دور بمونم....سعی می کنم مثبت باشم...اما مگه میشه؟

در پس هر اتفاقی حکمتی هست ...در پس هر دردسری یه مسیر پر هیجان از زندگی

معلومه که منم خسته میشم و میگم بذار تموم بشه....ولی می خوام بدونم بعدش چه اتفاقی منتظرم بوده...پس جا نزن ماهی کوچولو....برو جلو حتی اگه دیگه زیبا نباشی....حتی اگه کسی تو رو نخواد....حتی اگه داغون بشی....ماهی شنا کن شنا کن شنا کن

یادداشت 83-صبر ایوب

دیدنت اذیتم می کنه....کاش یا متوجه اشتباهت بشی یا هرگز نبینمت....

اوضاع در محل کار یکم آرومه و از جو و تشنج خارج شده....حالا مرددم....حالا نمی دونم که برم یا بمونم...پس کاری نکن که فقط به خاطر ندیدن تو برم.....

بهشون گفتم 14اردیبهشت وقت دکتر دارم....اگه می تونی بهم مرخصی بده یا اخراجم کن....گفت درمانت مگه چقد طول می کشه؟گفتم شاید 3روز! گفت حالا درستش می کنیم نمی خواد بری....نمی دونم چقدر حرفش می تونه حقیقت داشته باشه یا بدنم چقدر دووم میاره و یا کی از ندیدن و تحویل نگرفتن"اون" اذیت نمی شم.....


یادداشت 82-برام تصمیم بگیر

بعد از من هرگز نمی فهمی چرا تورو رها کردم....هرگز نمی فهمی به خاطر خودت ازت دور شدم ...هرگز نمی گیری چی شد ازت گذشتم!

خانم(ع) انقد پر و بال گرفته به همه دستور میده و رئیس بازی در میاره...چقد ازش بدم میاد... اگه در مبارزه با بدنم شکست نمی خوردم یقینا یه روز حالشو می گرفتم....

وقتی با مامان مشورت می کنم در مورد ادامه کارم میگه خودت می دونی...ولی اگه کارتو از دست بدی دیگه نمی تونی کار بگیری...نمی تونی پول تعاونی بدی...توی خونه می میری....

مامان به خودش فکر می کنه و نمی گه چرا دخترم انقد بد نفس می کشه یا از چی در عذابه....

کورتون می خورم...روزی 1/2....باید بشه روزی یه کامل....نمی دونم قراره چی به سرم بیاد....

به قول نگین -یکی دیگه از همکارای خانم در سرکارم-با این سابقه کاری که داری قبل از اینکه بندازنت بیرون برو....می دونم "ع" عشوه گر یه روزی این کارو مس کنه....

برای ماهی کوچولو دعا کنید

یادداشت 81-رها کردن همه چیز

ساندویچ گرفتن رو کنسل کردم...تصمیمو گرفتم...می خوام بوفه رو واگذار کنم و از کارم استعفا بدم....

تموم پس اندازی که توی قلکم بود شده 250هزار تومن که خمش سکه 500 تومنی بود...بردم سوپر مارکت و پست بانک چنجش کردم....امروز احتمالا آخرین روز کارمه....دلم براش تنگ میشه...می دونم پشیمون می شم و مامان باز بهم سرکوفت میزنه آویزوون...ولی من مراقب خودم نبودم....سخت کار کردم....تحت نظر نبودم بعد عمل...روزای سختی رو می گذرونم....

با خوردن کورتون اشتهامو از دست دادم....هنوز برای بیمه شدن اقدام نکردم...دیشب تنگی نفسم شدید شد....به مامان التماس کردم بریم بیمارستان گوش نکرد....حق داره بیچاره کاری ازش بر نمیاد....

ماهی فقط 2هفته صبر کن...بعدش میریم یه بیمارستان خوب...قول

دارم رها می کنم ...همه چیز رو  .دارم می گذرم تا بتونم سلامتیم رو بدست بیارم....نمی دونم قراره چی بشه....و هرگز هم نخواهم فهمید

در حال  جاضر ماهی کوچولو توی باتلاقه ....باید صبر کنه باید تصمیم بگیره ...باید انتخاب کنه

برای ماهی کوچولو دعا کنید 

یادداشت 80-ورطه

از بس فس فس کردم و نفسم تنگ بود تموم گلوم و دماغم درد گرفته...

جدیدا آب و غذا توی گلوم گیر می کنه که این یعنی خیلی بده....سر کارگر جدید با من بده و راه براه یه چیزی بارم می کنه....عوضی...

"اون "خیلی بیشعور و عوضیه...چون صندوقدار شیفت صبح رو خیلی تحویل می گیره و جواب سلام منو نمیده آشغال

چیکار کنم چیکار کنم چیکار کنم

یادداشت 79-هیس

دیشب به مامان گفتم پولتو نمی خوام ولی لا اقل وقتایی که مریضم کنارم باش....

مامان امروز با من خوب شده و گفته باهام میاد تهران و کارامو دنبال می کنه....بیگ لایک داری ماهی

دیشب با مدیر داخلی جدید حرف زدم....خیلی بده که منو تهدید می کنن...گفتن یکیو پیدا کردن که با 500تومن حاضره ظرف بشوره و فیش بزنه...اعصابمو خرد کردن کثافتا... امروز آزمایش آنتی بادی ازم گرفتن 10روز دیگه جوابش میاد....

کورتون می خورم روزی 1/2 احساس می کنم موثر بوده..البته یکم

دنبال کارم....یه کار دیگه که عذاب نکشم...

کار کردن با همکارای مرد خیلی راحت تر از همکارای زنه....همکار زنی که فتنه باشه و با حربه های زنونه دیگران رو کنترل کنه یقینا یه آشغال به تمام معناست که نمیشه باهاش مبارزه کرد....به قول یکی زنا پشت همو خالی می کنن  و چاه زیر پای هم می کنن....

مامان میگه صبر کن....صبر کن....صبر کن

مامان میگه معذرت می خوام که تو رو بدنیا آوردم و حالا اینجوری شدی

خدا کمکم کنه

یادداشت 78-به زودی

از وقتی سر کارگر رفته همه چیز بهم ریخته....دیگه حمایت کننده ندارم ...همه چیز سخت شده....ساعت دستشویی رفتنمون رو هم حساب می کنه این جدیده....بهم میگه بیکار شدی ظرف بشور یا ابمیوه درست کن....همش بهم می توپه.....من خسته ام....خیلی 

دلم گریه می خواد ولی نباید گریه کنم ...باید مرد بشم....باید قوی باشم....باید صبور بودنو یاد بگیرم...نمیدونم قبل از اینکه بندازنم بیرون از اینجا برم یا صبر کنم؟!

یادداشت 77-لیست بگیر گزارش بده

رو اعصابمه رو اعصابمه رو اعصابمه....دختره فتنه آشوب گر....نمی دونم بالاخره کی حال کیو می گیره....ولی امیدوارم یه روزی بدجوری کونش بسوزه....آشغال خود شیرین

احتمالا من از اینجا برم...با این حال هر بار که "اون" رو می بینم از تصمیمم برمی گردم ولی بیماری بهم اجازه تصمیم گیری بیشتر رو نمیده....باید برم....با پشت سر گذاشتن همه چیز در پشت سرم

...

مشکلات جدیدی که یا ایندفه بر اون پیروز میشم یا طبق معمول حل میشه:

-بیماری شدت یافته

-حقوق ضایع شده در محل کار

-از دست دادن کار و ندیدن اون

-مشکلم با صندوقدار شیفت صبح

-تابستون و هوای گرم

-تنظیم قرص

-پول برای درمانم

برام دعا کنید

یادداشت 76-سالی که نکوست از بهارش پیداست

دیشب داشتم از تنگی نفس می مردم...صبح رفتم دکتر...گفت درمانت ناقصه...اصلا تحت نظر نیستی...آزمایش آنتی بادی برام نوشت و تست ریه...کورتون هم نوشت گفت باید می خوردی.....خیلی نا امیدم ....خیلی درمونده ام....

زنگ زدم بیمارستان فیروزگر تهران وقت دکتر گرفتم ...14اردیبهشت 8:30صبح....به مامان زنگ زدم و اطلاع دادم تلفن رو روی من قطع کرد...

به خاله معصومه گفتم به کمکش احتیاج دارم گفت برنامه اشو چک می کنه ببینه می تونه باهام بیاد یا نه....

صندوقدار شیفت صبح یه فتنه ی واقعیه  ...خیلی آدم گربه صفتیه....انقد عشوه اومد که بعد دو ماه حقوقش رو 400بردن بالا ولی من نه ...چقدر ازش بدم میاد....

اگه حالم بد تر از این بشه احتمالا دیگه نرم سر کار

باید تنهایی دنبال درمانم باشم...باید پول جور کنم...باید فرشو بفروشم...باید زنده بمونم ...تنهایی تنهایی تنهایی....تنهایی مبارزه می کنم تا بشم امید همه ی کسایی که بعد من میان و تنهان....

امسال مسلما سال خوبی برام نبود....بیماریم شروع شد...دارم کارمو از دست میدم....و هزار تا مشکل دیگه....ولی باید تلاش کرد....باید تلاش کنم و از مامان بپرسم چرا منو تنها گذاشت وقتی که من هیچ وقت تنهاش نذاشتم....

چرا؟!

برام دعا کنید

یادداشت 75-تنفس

یه چیزی بگم؟ من خوب نشدم....تنگی نفس منو بیچاره کرده ....احتمالا این تابستون بمیرم....ولی لطفا شما به کمپین #نه به کالای ایرانی بپیوندید....چرا که اگه قرص ایرانی نبود من قطعا به این فلاکت نمی افتادم

یادداشت 74-ریدمان در فروشگاه

سلام من مرخص شدم و دیروز اومدم خونه....دکتر می خواست برام کورتون بنویسه که من قبول نکردم ...

وای یه اتفاق بدی افتاد دیروز سر کارم

اقای سرکارگر بعد یه دعوای لفظی با مسئول خرید اخراج شد....باورم نمیشه

از حالا به بعد فروشگاه به درک واصل میشه چون افراد نالایق میان بالا....صندوقدار شیفت صبح پر و بال میگیره و دوباره برام شاخ میشه...و در نهایت احتمالا اونقد خسته میشم که  از کارم استعفا میدم....

من گفته بودم به سرکارگر که این دختره فتنه است و بوی شر میده اینا باور نکردن....این منم میندازه بیرون حالا ببین کی گفتم....

امروز میرم بوفه....شبیه جنگ زده ها شده....هیچ وسیله ای توش نیست ..دوباره سفارش دادم...خدایا آن کن که آن به و مگذار مرا به که و مه.....

*کورتون بدن رو ضعیف می کنه تا بیماری کمرنگ بشه ...اگه کورتون بخورم بدنم در برابر بیماری مبارزه نمی کنه و ضعیف و تنبل میشه.....من بدنمو لوس نمی کنم..

برام دعا کنید

یادداشت 73-برکه آرامش

فردا مرخص میشم...البته احساس نمی کنم که حالم خوب شده باشه....دارو اذیتم می کنه....

در حال حاضر در اتاق بستریم با سه تا مریض لگن بگیر محاصره شدم....عامل عفونت برام سم کشنده ست...هوای گرم عامل دوم مسمومیت منه...استرس عامل سوم تشدیده....

در هر حال سر کارگر و خانومش امروز اومدن ملاقاتم و صراحتا اعلام کردن جامو به کسی ندادن و خبری از اخراج شدن نیست....زنگ زدم به داروخونه و گفتن داروی خارجی منو دارن...یکی از کساییه که بیماریه منو داره بهم گفته اسپری سالبوتامول برای وقتایی که نفسم تنگ میشه موثره....دکتر گفت تو داری خوب میشی داری خوب میشی و هیچ کدوم از اعضای بدنت درگیر نشده....و چون بدنت قوی تر شده داره نسبت به دارو واکنش نشون میده ولی تو حق نداری تا سه سال آینده دارو نخوری یا دزش رو تغییر بدی...

من می فهمم ولی آیا همه دور و بریام می فهمن چه دردی می کشم؟؟ 

تابستون فصل قشنگیه! فصل دویدن روی ماسه های خیس و داغ ساحل...فصل دراز کشیدن روی چمنی که از گرما بوی قرمه سبزی گرفته...فصل رقص نور پشت پلکهای بسته ی خواب بعد از ظهره....بی صبرانه منتظرم تا دوران گذار بیماریم تموم بشه تا من هم از تابستون و تموم موهبت هاش لذت ببرم....مامان صبح زود رفت مدرسه و بوفه رو اداره کرد....تنها بودم...و تنهایی چقد عجیبه...چون کسی نبود براش ناز کنم پس خودم بلند شدم و کارامو کردم در نتیجه خستگی و کسلی ازم پرید و یکمی سرخوشم..

در حال حاضر ماهی کوچولوی ما به برکه ی آرامش رسیده...ولی حالا حالاها مونده تا به دریا برسه....براش دعا کنید...هم برای ماهی کوچولو  و هم برای تموم ماهی های سرگردون دنیا....بوس بوس

پ.ن:ملاقلتی ها نمیرن...اعصابمو خرد کردن...فس فس گریه...اه اه

پ.ن2مامان هنوز نیومده

یادداشت 72-داروی ایرانی کثافت

خسته شدم! از بیمارستان....از تنگی نفسم که به کندی خوب میشه....خسته شدم

مامان منو ول کرد به امون خدا تا بره سرکارش....گفت غروب میاد....تا اون موقع من تنهایی چیکار کنم؟؟ هنوز خوب نشدم....کلافه ام...تموم دیشب رو نخوابیدم...اتاق گرمه و همراه بیمار بغلیم نمیذاره پنجره رو یکم باز کنیم هوا عوض بشه....آزمایشاتم همه سالمه ولی بازم می خوان خون بگیرن...من تنگی نفس کمی دارم....معلوم نیست کی مرخص بشم...با امروز میشه 4روز که نرفتم سرکار....میشه 2روز که نرفتم بوفه....خسته و کلافه ام....خدایا منو از این بازار شام نجات بده....لعنت به اون داروی ایرانی که خوردم...

یادداشت 71-هنوز خبری نیست

تنگی نفس امونم رو بریده....دکترم بدرد نمی خوره....خنگه...همونیه که قبل عمل دز قرصامو  یدفه کم کرد....خوب نشدم...معلوم نیست چه بلایی سرم میاد...از اول امسال معلوم بود که چه سال گندی در پیش دارم...مریضی...اخراج شدن...بی کاری و نا امیدی...خدایا  کمکم کن...احتمالا بعد از مرخصی صاحبکار زنگ میزنه میگه دیگه نیا....خیلی عجیبه که من رفتم ملاقات دخترش ولی اون نیومد ....اینجوری مواقع به خریت خودم پی میبرم . .اگه زنده موندم 3سال طول میکشه تا دارو به طور کامل از زندگیم حذف بشه و شبیه یه ادم عادی بشم....برام دعا کنید...برای تموم این سه سال...برای تمام ارزوهایی که کمرنگ میشن...برای بیم ها و امید های من....برای درد ها ...برای عشق هایی که منو نا دیده میگیرن...پرستار اومد  من برم

یادداشت 70-نیومدن ملاقات

هنوز خوب نیستم...دو روزه بستری شدم...هنوز وضعیتم ثابت نشده و دز قرصم تنظیم نیست....راستی سرکارگر و زنش که گفتن میان ملاقاتم نیومدن....چقد بده آدمو برای کار بخوان...

فردا نباید برم بوفه....ساندویچ سفارش ندادم....راستی اتفاق عجیب اینکه صندوقدار شیفت صبح که من باهاش مشکل داشتم و ازش بدم میومد زنگ زد و حالم رو پرسید!

من چیکار کنم؟چه کاری ازم بر میاد؟ به نظر میرسه هر لحظه در حال از دست دادن زندگیم هستم....پول...سلامتی....کار....خوشبختی...افکار...

و آینده....هر لحظه نابود میشن و هر لحظه از خاکستر آرزوهام ققنوس جدیدی بدنیا میاد....چقدر می ترسم...چقدر تنهایی احساس غریبیه....می خوام برم خونه....می خوام برگردم به زندگی

ماهی چشماتو ببند....چون داری وارد یه موج بزرگ میشی....فکر کن که این یه سرسره آبیه...ازش لذت ببر تا به دریا برسی

یادداشت 69-بر نمی گردی؟

هنوز بیمارستانم...بخش اعصاب

سرکارگر زنگ زد و گفت بر نمی گردی سرکار؟ گفتم نمیدونم دکتر گفته باید تحت نظر باشم....گفتم منیزیمم بالاست و آسم دارم.....من دروغ گفتم....چون میدونم اینو بهونه میکنه تا اخراجم کنه....میدونم قراره اخراج بشم واسه همین استرس دارم و حالم خوب نمیشه...

گریه می کنم چون تنهام....چون مریم خواهرم به خودش زحمت نداد تا بیاد ببینتم...چون فامیلا نیومدن....چون مامان می خواد بره مدرسه فردا و من بیمارستان بمونم.....گریه می کنم چون تنهام و نمیدونم قراره چی بشه....

مبارزه با مقدرات ادمو فرسوده می کنه...شاید این سرآغاز یه ماجرای جدید در زندگی من باشه....شاید قراره یه اتفاق تازه رو تجربه کنم.....خدایا کمکم کن تا کم نیارم....