دختر بدی بودم...قبل از بیماری سرکش بودم...به مریم فحش های ناموسی می دادم...جیغ می زدم...از ته گلو....مامان و مریم از من می ترسیدند...وفتایی که دیوونه می شدم مریم ازم می ترسید و مث بید می لرزید....مامتن و مریم تا صبح گریه می کردند...
اون موقع به مامان می گفتم تو افسرده ای...قرص می خوری..می خوای منم مث تو قرصی بشم؟ و شدم و شدم بدجوری در فاصله ی 2سال بعد از اون حرف ها
گاهی خدا چه حکیمع...چه عادله...